باوقار

معنی کلمه باوقار در لغت نامه دهخدا

باوقار. [ وَ ] ( ص مرکب ) موقر. وقور. شکوهمند. سنگین. باوقر. باعزت. باتمکین. ( آنندراج ). گران سنگ. مقابل سبکسر. برابر سبکسار.

معنی کلمه باوقار در فرهنگ معین

(وِ ) (ص مر. ) متین ، وزین .

معنی کلمه باوقار در فرهنگ عمید

متین، بردبار، باطمٲنینه، موقر.

معنی کلمه باوقار در فرهنگ فارسی

( صفت ) متین وزین موقر باوقر مقابل بی وقار بی وقر.

جملاتی از کاربرد کلمه باوقار

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست
فلک ز لنگر من باوقار می گردد زمین ز سایه من بیقرار می گردد
و عیسی (ع) را گفتند، «ما را چیزی بیاموز که بدان به بهشت رسیم»، گفت، هرگز حدیث مکنید.» گفتند، «نتوانیم» گفت، «پس جز حدیث خیر مکنید». و رسول (ص) گفت، «چون مومنی خاموش و باوقار بینید به وی نزدیک گردید که وی بی حکمت نباشد». و عیسی (ع) گفت، «عبادت ده است نه خاموشی است و یکی گریختن از مردمان و رسول (ص) گفت، «هرکه بسیار سخن باشد بسیار سقط بود و هرکه بسیار سقط بود بسیار گناه بود و هرکه بسیار گناه بود آتش به وی اولیتر». و از این بود که ابوبکر الصدیق رضی الله عنه سنگی اندر دهان نهاده بودی تا سخن نتوانستی گفتن. ابن مسعود گوید، «هیچ چیز به زندان اولیتر از زبان نیست».
بر سریر فقر چون نور علی پادشاه باوقاری هست نیست
در صبر و ثبات کوه قافید چون کوه حلیم و باوقارید
باوقارم بحمل ظلم لئام شخص دیدی چنین حمول و وقور؟
شد سوار باوقاری آشکارا و عیان کرد براشان سلام و گفت با حسن بیان
گفت آن گه بو حنیفه آن امام دین حق مر امیرالمومنین را که: ای امیر باوقار
و منهم: شیخ باوقار و مُشرف خواطر و اسرار، ابوالسری منصور بن عمار، رضی اللّه عنه