باهه

معنی کلمه باهه در فرهنگ معین

(هِ ) ( اِ. ) تالاب ، آبگیر.

معنی کلمه باهه در فرهنگ عمید

۱. تالاب، آبگیر.
۲. رود.

معنی کلمه باهه در فرهنگ فارسی

میدان و عرصه

معنی کلمه باهه در ویکی واژه

تالاب، آبگیر.

جملاتی از کاربرد کلمه باهه

الی غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنی ثواب آنست که اللَّه در قرآن جایها گفت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی‌ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.
... «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» چون فرا راه بودند، آن سگ بر پی ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلی بر تابد، آن سگ در موافقت گامکی چند برداشت، تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصّه وی میخوانند و او را جلوه میکنند که: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»، پس چه گویی کسی که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد، گویی در قیامت اللَّه تعالی او را از ایشان جدا کند؟ کلّا و لمّا، پاکست و بی عیب آن خداوندی که آن کند که خود خواهد. بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثری بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد، بجهانیان می‌نماید که قرب بنواخت ماست نه بعلّت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلّت معصیت، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» مطّلع کسی را گویند که از زبر نگرد و مقام وی برتر بود، میگوید ای محمد اگر تو بایشان نگرستی ازیشان بگریختی و دل تو بهم بر شدی. اینجا محلّ اشکالست، چه! گویی: حال اصحاب الکهف بدان جای بود که خاتم النّبیّین را که: نصرت بالرّعب، عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودی؟ کلّا و حاشا، این خطاب با مصطفی (ص) است و مراد غیر او، و نظایر این بسیار است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» هذا و اشباهه. و روا باشد که گویی مراد ازین کلام نه تخویف مصطفی (ص) است بلکه تعظیم حالت ایشانست، و این در متعارف هست که گویند: فلان در بلائی بود که اگر تو بدیدی بیهوش گشتی، و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت، و مثال این آنست که مصطفی (ص) گفت: «لا تفضلونی علی اخی یونس بن متی»
کلبی گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصاری ببرید و سوگند خورد که با وی سخن نگویم، و در پیش وی نروم، و در صلاح وی نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وی نمی‌پیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر وی خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وی نیکویی نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وی این آیت فرستاد. و یقال فی قوله تعالی أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالی وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ ای خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، ای خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الی بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متی شاء و یرسلها متی شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا ای اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّی و روی انّ ابا بکر الصدیق اعتق ممّن کان یعذب فی اللَّه بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرّجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الّذی آمنه رسول اللَّه (ص) علی نفسه فی الغار و خرج مع النّبی (ص) الی المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بئر معونة. و امّا النّسوة الخمس فالنّهدیّة و ابنتها و امّ عمیس و جاریة بنی عمرو بن المؤمّل و زنیرة. یقال: انّ زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر، فلمّا اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیّة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکی قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون: و اللَّه لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة! فانزل اللَّه تعالی فی ذلک: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون: اذهب اللّات و العزّی بصرک حین خالفت دینهما. فتقول زنیرة: لا و اللَّه ما اضرّتانی و لا اصابتانی فردّ اللَّه تبارک و تعالی بصرها بعد ذلک.