معنی کلمه بالغ در لغت نامه دهخدا
- بالغاً مابلغ ؛ به هر قیمتی که تمام شود. بهرجا که رسد : و علی هذا المثال حکم سائر الاعدادمن العشرات و المئات والآلاف و مازاد بالغاً مابلغ. ( از رسائل اخوان الصفا ). دیه بنده بهایش بود بالغاً مابلغ، و مذهب ابوحنیفه... ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 274 ).
- بالغ بر... ؛ رسنده و اندازه. ( فرهنگ نظام ):در حمله فلان بالغ بر دوهزار لشکر بود. ( فرهنگ نظام ). بالغ بر فلان مبلغ؛ به اندازه فلان مبلغ.
- بالغ دولت ؛ آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد. بدولت برآمده :
فریدون بود طفلی گاوپرورد
تو بالغدولتی هم شیر و هم مرد.نظامی.- بالغکلام ؛ آنکه در سخن کامل باشد. صاحب آنندراج شاهد ذیل را از نورالدین ظهوری آورده است :
بالغکلامان مدرسه سخن
طفلان مکتب زبان دانیش.
- بالغنظر؛ دارای نظر کامل. آنکه به امعان نظر بنگرد. ( آنندراج ). مرد کامل. ( انجمن آرای ناصری ) :
ای چارده ساله قرةالعین
بالغنظر علوم کونین.نظامی.نیست صائب را خبر زافسانه عشق مجاز
دیده بالغنظر بر ابجد طفلانه نیست.صائب.با او همه کس زاده خود نیز نسنجد
میزان چو تمیز آمده بالغنظران را.واله هروی ( از آنندراج ).و آن بالغنظران را دلیل قوی به ذات حکیم علی الاطلاق است. ( ریحانة الافکار ).
- یمین بالغ ؛ یمین مؤکد. سوگند مؤکد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| نافذ. ( از تاج العروس ) : ان اﷲ بالغ امره قدجعل اﷲ لکل شی قدراً ( قرآن 2/65 )؛ خدا رساننده امر است بتحقیق که گردانیده است خداوند برای هر چیزی اندازه ای. || چیز نیکو و رسیده. شی بالغ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رسیده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || جوان بحد مردی رسیده. ( آنندراج ). کسی که بحد مردی رسیده. در عربی لفظ مذکور مخصوص ذکور است و در فارسی برای اناث هم استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). خواب دیده. حالم. بحد بلوغ رسیده. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). بجای زنان رسیده. بجای مردان رسیده.( مهذب الاسماء ). پسری رسیده. دختری رسیده. و بالغ درنعت زنان نیز آرند: جاریة بالغة. ( از تاج العروس ). دختر بحد بلوغ رسیده. ( ناظم الاطباء ). کبیر. رسیده. ( برهان قاطع ). مُکَلَّف. بحد تکلیف رسیده. ( از تاج العروس ). رسیده بمردی. مُدرِک. خود را شناخته. رشید. جوان. ( ناظم الاطباء ). غلام و جاریه بالغ گویند برای مدرک. ( از اقرب الموارد ) :