بالطبع

معنی کلمه بالطبع در لغت نامه دهخدا

بالطبع. [ بِطْطَ ] ( ع ق مرکب ) ( از: ب + ال + طبع ) طبعاً. از روی طبیعت. ( ناظم الاطباء ). طبیعةً. و رجوع به طبع شود.

معنی کلمه بالطبع در فرهنگ معین

(بِ طَّ ) [ ازع . ] ( ق . ) طبعاً، از روی سرشت .

معنی کلمه بالطبع در فرهنگ فارسی

طبعا طبیعه از روی سرشت
از روی طبیعت

معنی کلمه بالطبع در ویکی واژه

طبعاً، از روی سرشت.

جملاتی از کاربرد کلمه بالطبع

هم از مفاسد بالطبع لازم است گریز هم از سفیهان در شرع واجب است حذر
و از مرتبه جبروت به مرتبه ملکوت که آن را «عالم ارواح» و «عالم امر» می‌خوانند علویّاًکان او سفلیاً، و از علم ملکوت به عالم ملک که آن را «عالم شهادت» و «عالم اجسام» می‌گویند، و از صور بسایط به صور مرکبات که عبارت از معدنیات و نباتات و حیوانات است، و سپس مرتبه انسانی که مرتبه جامعه است میان لطایف و کثایف و علوی و سفلی نهایت تنزلات است. زیرا که جمیع قوا و روحانیت که در مراتب تنزلات ظاهر گشته است، همه با وی هست و جمیع اشیا نسبت به حقیقت انسان جزئند، و جز بالطبع مقدم است بر کل، و جامعیتی که انسان راست هیچ مرتبه دیگر نیست؛ و حضرت عزت در کلام مجید از این معنا خبر می‌دهد که: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ».
محبت باشدش بالطبع و بالاصل بملک قدس و هم بروی شود وصل
می همی نوشد بجای آب جوید باز می این زبد مستی است یا بالطبع استسقا گرفت
یا به این نحو است که از برای آن، دو یا سه بالاشتراک مدخلیتی است در نوع آن صفت فضیلت یا رذیلت، یا در صنفی از اصناف آن، مانند: حسدی که منشأ آن، عداوت، یا توقع وصول آن نعمت به حاسند، بعد از زوال آن از محسود باشد و مثل غرور، چنان که آدمی بالطبع مایل به چیزی باشد که خیر او نباشد و از راه جهل آن را خیر پندارد.
از زمان آغاز اجرای خصوصی‌سازی در ایران، کارخانه‌های قطعه‌سازی زیرمجموعهٔ خودروسازان، تحت عناوینی مانند فروش اموال مازاد، از شرکت‌های مادر جدا شده و به‌شکل شرکت، واگذار گردیدند که باعث افزایش قیمت تمام‌شده خودرو، ایجاد کرسی‌های جدید هیئت‌مدیره برای دریافت حقوق مسئولان و وابستگان آنان، شکل‌گیری توافقات خرید قطعه میان شرکت‌های قطعه‌ساز و خودروسازان؛ بالطبع فاکتورسازی و فسادهای مربوطه گردیده‌است.
در ۱۱ اسفند ۱۳۵۶، ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران، در یکی از کلوپ‌های شهر سانفرانسیسکو در مورد ایران سخنرانی نمود و در آن از «عدم لیاقت مردم ایران برای دادن آزادی‌های اجتماعی» اظهار تاسف کرده و گفت: «به علت آزادی‌های اجتماعی در ایران، بالطبع در وقایع اخیر تبریز مقامات انتظامی دخالت نکرده تا جایی که متأسفانه در تظاهرات تبریز خسارت‌های زیادی وارد آمده.»
زاهدا دور شو از باده‌پرستان که بالطبع تاب خشکی نبود مردم دریائی را
بود بالطبع هر جنبنده معتاد که در وقت بلیاتش کند یاد
با وجود استعداد درخشانش نتوانست آنگونه که باید و شاید در عرصه جهانی مطرح شود هرچند طرفداران فوتبال همگی با این بازیکن آشنا هستند شاید منظور شهرتی باشد که با به زبان آوردن نام فوتبال نام این بازیکن را نا خود آگاه تداعی کند که دلیل عمده و اساسی آن مصدومیت‌های پیایی است که به نوعی گریبان گیر این بازیکن بوده و باعث می‌شد از اوج فاصله بگیرد هرچند او هروقت در مستطیل سبز حضور داشته عملکردش کاملاً محسوس بوده و تأثیر خود را در روند بازی و بالطبع در نتیجه گذاشته‌است.
نمونه دیگر هنداونه است که در تا سده های اخیر به وضوع سفیدتر و سفت‌تر و پر از رگه های سفت (آوندها) بود و بالطبع شیرینی کمی هم داشت. این موضوع حتی در نقاشی های قرون وسطی نیز مشاهده می‌شود.
سفر بازگشت از مریخ به زمین نیاز به یک فضاپیمایی دارد که بتواند خدمه داخل آن را از سطح مریخ بلند کند و در مدار قرار دهد. این موشک می‌تواند به‌طور قابل توجهی کوچکتر از مدل زمینی باشد تا در مدار قرار گیرد. به زمین نشاندن یک فضاپیما در حال صعود کاری دشوار و همچنین وارد کردن یک فضاپیما به جو مریخ و خارج کردن دوباره آن نیز بالطبع دشوار است.
آستارا پس از جدایی آذربایجان کنونی از ایران و ملحق شدن به شوروی سابق توسط عهدنامه‌های ترکمانچای و گلستان میان دولت قاجاریه و امپراتوری روسیه دوتکه شد. قسمت شمالی آستارا در ترکیب شوروی سابق و آستارای جنوبی در ترکیب ایران قرار گرفت. بالطبع حساسیت‌های مرزی باعث می‌شد افرادی در هر دو سوی مرزها از خاک کشور خود محافظت نمایند. در اواخر دولت قاجاریه و اوایل پهلوی مردمان آستارا و خوانین حیران از خاک کشور دفاع می‌کردند که پس از تشکیل یکپارچه فرماندهی مرزبانی و سامان بخشیدن به شرایط موجود، پاسگاه‌های مرزی توسط سربازان و مأموران نظامی آموزش دیده شروع به کار کرد.
خدا گواست که بالطبع عادت است ترا به جود و رزی خلق جهان بهانه تست
اکنون بدان که بدن از عناصر اربعه موجود گشته به امر حق و از چهار ارکان مختلف جمع آمده و این اجزا بالطبع هر جزئی دائماً به کل خودمایلند و به تدریج به طرف کل خود می​روند و دلیل بر اینکه اجزا دایم به کل خود مایلند آنست که مردم گرسنه می​شوند و گرسنه شدن ایشان از آنست که چون اجزا به طرف کل روان شدند و بعضی برفتند جسم ضعیف شد و چون آن شخص چیزی خورد بَدَل مایتحلل حاصل شد آن ضعف نماند و هرچه به تحلیل بیرون شده باشد بقدر آن از عناصر در بدن باز آید، بجهت آنکه غذای مردم یا نباتی خواهد بود یا حیوانی و هر دو مرکب از عناصر اربعه​اند. پس بحقیقت آن اجزا که بدن ما را بوده است در پنج سالگی تحلیل رفته است و این اجزا که در شش سالگی است همه غیر آن اجزا است که از بطن مادر به ظهور آمدهف چرا که به مرورالایام به تحلیل رفته و بدل آن از غذا پیدا شده و مثال این چنان باشد که شخصی مثلاً خرگاهی بزند که همۀ چوبهای آن سرخ باشد و در هر پنج روز بیاید و یک چوب سرخ از آنجا بیرون برد و چوبی سفید به جای آن نهد.
و چون مردم مدنی بالطبع است و معیشت او جز به تعاون ممکن نه، چنانکه بعد ازین به شرح تر گفته آید، و تعاون موقوف بود برانکه بعضی خدمت بعضی کنند، و از بعضی بستانند و به بعضی دهند تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود؛ چه نجار چون عمل خود به صباغ دهد و صباغ عمل خود به او، تکافی حاصل بود، و تواند بود که عمل نجار از عمل صباغ بیشتر بود یا بهتر و برعکس، پس بضرورت به متوسطی و مقومی احتیاج افتاد، و آن دینار است، پس دینار عادل و متوسط است میان خلق، لکن عادلی صامت و احتیاج به عادلی ناطق باقی، تا اگر استقامت متعاوضان به دینار که صامت است حاصل نیاید از عادل ناطق استعانت طلبند، و او اعانت دینار کند تا نظام و استقامت بالفعل موجود شود، و ناطق انسان است. پس، از این روی به حاکمی حاجت افتاد و از این مباحثه معلوم شد که حفظ عدالت در میان خلق بی این سه چیز صورت نبندد، یعنی ناموس الهی و حاکم انسانی و دینار.