معنی کلمه بالا در لغت نامه دهخدا
تو بر مایه دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشی است.فردوسی.چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وزپست چو آتش بگراید سوی بالا.عنصری.بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.عنصری.سرو رویم چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در باران ز پس و پیش بیابان.عسجدی.نفس مردم آب پاک و عقل چون گوهر بلند
آب چون آتش بر او بندی سوی بالا شود.ناصرخسرو.فرمان آمد ای موسی مترس که دست تو بالای دستهاست. ( قصص الانبیاء ص 103 ).
چون کبوتر رفته بالا و آمده برپای خویش
بسته زر تحفه و خط امان آورده ام.خاقانی.مرا گویی چرا بالا نیایی
که از بالا رسد مردم به بالا.خاقانی.سیه را سرخ چون کرد از سیاهی
که رنگی نیست بالای سیاهی.نظامی.مرد سفلی دشمن بالا بود
مشتری هر دکان پیدا بود.مولوی.چندانکه مقود کشتی بساعد برپیچید و بالای ستون رفت ، ملاح زمام از کفش درگسلانید. ( گلستان ).
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولی.سعدی.هر نقش عجب که زیر و بالاست
برهان وجود حق تعالی است.جامی.صهوة؛ بالای هر چیز. ( منتهی الارب ). صوب ؛ آمدن از بالا به شیب. ( منتهی الارب ).حط؛ از بالابه زیر آوردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). علو؛ بالای خانه. ( منتهی الارب ).
- امثال :
بالا بالاها جا نیست ، پائین پایین ها هم نمی نشیند. ( جامع التمثیل ).
بالا بالاها می نشیند بزرگ بزرگ حرف میزند. ( جامع التمثیل ).
بالایت را دیدیم زیرت را هم دیدیم . ( جامع التمثیل ).
بالایت را دیدم پایینت را هم خواهم دید. ( فرهنگ نظام ).
بالای سیاهی رنگ دیگری نیست . ( فرهنگ نظام ).
در جهان فیل مست بسیار است
دست بالای دست بسیار است.( فرهنگ نظام ). کسی نمیتواند بمن بگوید بالای چشمت ابروست . ( فرهنگ نظام ).