معنی کلمه باغچه در لغت نامه دهخدا
در باغچه گل قصب چین
گردن زده زنگی رطب چین.نظامی ( الحاقی ).باغبانان بشب اززحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود.سعدی ( طیبات ).هر کرا باغچه ای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشسته ست پریشان نرود.سعدی.برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان.سعدی ( طیبات ).تا هر کس که میخواهد از آن جویها بباغچه ها و بستانهاو حمامات و سایر مصلحتها از عمارات و غیر آن میبرد.( تاریخ قم ص 42 ).
|| هر کرتی از باغ بزرگ. ( ناظم الاطباء ). قسمت مجزا شده از زمین مشجر و با گل باغ. رجوع به باغچه بندی شود. || گلشن. گلزار. زمین مشتمل بر درختان میوه دار و گلها. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 ). || در اصطلاح اصفهانیان ، مبال. و رجوع به متوضاء شود. ( یادداشت مؤلف ).
- باغچه رفتن ؛ بمستراح رفتن.
باغچه. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان که در 50 هزارگزی شمال باختری قصبه کبودرآهنگ و 18 هزارگزی خاور شوسه همدان به بیجار در تپه ماهور واقع است. ناحیه ای است سردسیر دارای 688 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔآن غلات دیم و مختصری انگور و صیفی و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان آن قالیبافی و راهش مالرو است. در تابستان از طریق کمی قلعه و مخور میتوان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
باغچه. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 22 هزارگزی شمال خاور همدان و 9 هزارگزی خاور علی آباد جورقان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر دارای 145 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).