معنی کلمه باع در لغت نامه دهخدا
- طویل الباع ؛ ( لقب اردشیر )، درازدست. درازانگل.
- || گاهی از طویل الباع بشرف و فضل و بزرگواری نیز تعبیر میشود : فلان طویل الباع و حب الباع است ؛ یعنی بخشنده و نیک خلق و مقتدر است و در برابر آن قصیرالباع و ضیق الباع و قاصرالباع ، بمعنای بخیل و قاصر آمده است. ( از اقرب الموارد ). طویل الباع ؛ اَی ذوبسطة و کرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- || طویل الباع ؛ توانا. مقتدر. مسلط : ان ابن درید قصیرالباع فی التصریف و ان کان طویل الباع فی اللغة. ( المزهر ).
|| بزرگواری. بزرگی. کرم ( منتهی الارب ). شرف. ( تاج العروس ) :
اذا الکرام ابتدروا الباع بدر
تقضی البازی اذا البازی کسر.عجاج ( از تاج العروس ).و رجوع به ترکیبات باع شود.
- بسطت باع ؛ بخشندگی. ثروت. مکنت : در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت ویسار... و بسطت باع... درگذشته... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 250 ).
- تنگ باع ؛ خسیس. بخیل :
جهان نیز چون تنگ چشمان دورست
از این تنگ چشمی ، از این تنگ باعی.خاقانی.- قصیرالباع ؛ کوتاه دست. عاجز. ناتوان.