باط.( اِ ) شادمانی باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228 ). باط. ( ع اِ ) ( مشتق از اِباط ) بغل. زیر بغل. ( دزی ج 1 ص 49 ). - باط حشیش ؛ یکدسته علف. یک بغل علف. ( از دزی ج 1 ص 49 ).
معنی کلمه باط در فرهنگ فارسی
بغل و زیر بغل
معنی کلمه باط در ویکی واژه
فرو رفتن، داخل شدن، بویژه داخل شدن شئی در بدن مانند خار که به دست و پا رود. گون باط دِ. خورشید غروب کرد.
جملاتی از کاربرد کلمه باط
آنکش گشاده شد نظری بر جمال حق مشنو که: با مزخرف باطل یکی شود
از گنه چون به توبه گردی دور ظاهر و باطنت بگیرد نور
هم مقید خود است و هم مطلق گه ز باطل نموده گاه از حق
احمدرضا مقدم (فروتن)، استاد برجسته و با سابقه دانشگاه است که شک و تردیدهای همسرش مهتاب به ارتباط او با یکی از دانشجویانش، بسترساز فاجعهای غیرقابل پیشبینی میشود.
مهدی سیدی همچنین در ارتباط با جایگاه لهجه و گویش مشهدی میگوید:
ای که فکر چاره بیماری دل میکنی نسبت خود را به چشم یار باطل میکنی
ای حسود این خیال باطل چسیت؟ زین خیالت بگو که حاصل چیست؟
از علوم ظاهری بی او شوی وز علوم باطنی با او شوی
بود تجلی عرفان ز باطنش ظاهر چو عکس باده ی لعل از صفای جام بلور
او در سالهای پایانی عمر خود بهدلیل بیماری و کهولت سن و به دستور پزشک معالج خود، تحقیق و پژوهش را علیرغم میل باطنی خود کنار گذاشته و تنها به آموزش میپردازد و تا پایان عمر تمام وقت خود را وقف تعلیم و تربیت میکند.
نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد زه دامن توکه میکشد که در این رباط کهن درآ
آنک گاهی خشت و گاهی گل کشید این همه سختی نه بر باطل کشید
به باطن تو را دید آدم مقدم ز صدر جنان شد به صف نعالت