باشرف
معنی کلمه باشرف در فرهنگ فارسی
معنی کلمه باشرف در ویکی واژه
بی شرف.
جملاتی از کاربرد کلمه باشرف
آخر ای ایرانیان ای مردمان باشرف از چه رو دادید اینسان ملک ایران را ز کف
چون تو باشرف پسر ندارد
گفت کای باشرفان رأی به کس مفروشید که به آیینِ شرف رأیفروشی نه رواست
جواب ازین سوال: با انک اگر روا باشد از خاصیت سوال کردن، نیز روا باشد که ما بپرسیم و بجوییم که چه خاصیت استاندر دانه خرما که چو زیر مشتی خاکاندر کنندش وآب برو رسد، یک سرش بزمین فرو شود و یک سرش بهوا بر آید، و انک او بزمین فرو شود خاک و آب بخویشتن کشیدن گیردو مر آن را از خاکی و آبی و بصورتهاء چوب و برگ و لیف همی گرداند و بسوی آن سر دیگر بهوا همی فرو سپوزد، آنرا درختی چو منارهئی بر پای کند و هر سال پانصد من و بیشتر و کمتر از خاک و آب را خرمای لطیف گرداندو چوب کند، و بیش از صد سال برین صنع بماند، و مر دانه زردآلورا این خاصیت نیست، بل اورا خاصیت دیگر است، خاک و آب (را ) زردآلو کند، چنانک مقناطیس را خاصیت آهن کشیدن (است) و بلور را این خاصیت نیست، بل خاصیت او انست کز شعاع آفتاب آتش پدید آرد.و وگر عجب نیست که دانه خرما خاصیتی یافتست که مر خاک و آب را بدان خاصیت از قعر زمین همی برکشد و بر روی زمین چو منارهئی بیا کندش و صد سال بر پای بداردش، و هر سال بخروارها فراوان خاک و آب و خرما سازد، کهاندرآن خرما از خاکی و آبی هیچ چیز نباشد، چه عجب است که سنگی بخاصیتی که یافتست از آفرینش، مر پاره آهن راسوی خویش کشد بی آنک حال او را بگرداند وزو چیزی دیگر کند؟ وزین چه سوال آید؟ و همین است سخناندر هر (چیز) از تخم نبات و نطفه حیوان و خایه مرغان کز آن مر هر یکی را دیگر صنعیست و خاصیتی، که مردم باشرف خودکه یافتست از آن عاجز است، و هیچ کس را ازآن همی سوال نیاید، و اگر کسی از آن سوال کند، جوابش آن باشد که «آن آفریده خداست، بیهوده مگوی و روح نمای.» کسی چگونه سوال کند که نهاد او بر آنست؟
«ص» راست گفت اللَّه راست گفت محمد (ص)، «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱)» باین قرآن باشرف با بیان.
در عشق و غلبات آن عاشق باشرف و قدرتر است که معشوق، زیرا که اسم معشوق در عشق عاریت است و اسم عاشق حقیقی است و بحقیقت معشوق را نه سود است و نه زیان و اگر او را وقتی بعاشق میلی پدید آید و آن میل مفرط شود و نشانه کار گردد در آن حال از مرتبۀ معشوقی بدرجۀ عاشقی آید و آن هم از وی ساقط شود و آنچه پیش از وجود خلائق اسم محیی او پدید آمد یُحبُّهم برای اینست تا تبدل و تغیر در اوصاف و ذات قدیم گفته نشود و توهم آن نبود که از مرتبۀ معشوق بدرجه عاشقی آید و این سری بزرگ است:
به حق بحر کف تو گهر باشرف تو که به لطف و به گوارش تو به از آب فراتی
شده عقل شریف باشرفش سایهٔ سایه ز آفتاب کفش
دختری بود هنرمند و ظریف خوشگل و باشرف و پاک و عفیف
اگر خواهد کسی تا روز محشر باشرف آید ز جان و دل به طوف مرقد شاه نجف آید