بازگفت. [گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) تکرار. بازگو کردن. بازگفتن. تکرار سخن : و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. ( سندبادنامه ص 92 ). چون نباشد ز بازگفت گزیر دانم انگیخت از پلاس حریر.نظامی.و آن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد از آن بازی.نظامی.
معنی کلمه بازگفت در فرهنگ معین
(گُ ) (اِمص . ) اعتراض .
معنی کلمه بازگفت در فرهنگ عمید
بازگفتن، بازگو کردن، تکرار سخن.
معنی کلمه بازگفت در فرهنگ فارسی
اسم مصدر یا مصدر مرخم، بازگفتن، تکرارسخن بازگو کردن
معنی کلمه بازگفت در ویکی واژه
اعتراض.
جملاتی از کاربرد کلمه بازگفت
سخن ها که آن مرد از شه شنفت برفت و بدان نوجوان بازگفت
توئی منصور اکنون راز گفته همه در جوهر حق بازگفته
یکایک در سلامش راز گفتند غم دیرینهٔ خود بازگفتند
او همین سخنان را در سرودهای دیگر بازگفته است:
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصهای که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همی کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذی بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
گاهنگاران امروزی بر این باورند که هرودوت همواره پرسمانهای برجسته تاریخی را با افسانهپردازی آمیخته است. هرودوت زمان کودکی و بالندگی کوروش بزرگ را بر پایهٔ افسانههای (عامیانه) و ناراستینه بازمیگوید. دربارهٔ زندگی کوروش او سه بازگفت دارد: از آگاهان پارسی، ژوستین و نیکلای دمشقی برگرفته از کتزیاس. ولی همهٔ این بازگفتها بیگمان زاییده خواستههای سیاسی و تبلیغی است. در جای دیگر، هرودوت به نخستین آشنایی پارسیان با یونان، از راه پزشک دربار داریوش، دموکدس، میپردازد؛ ولی این بازگفت نیز با افسانههایی ناهمساز با نگاه تاریخنگاران امروزین درآمیخته است. افزون بر این هرودوت بارها گاهدادها (تاریخ رویدادها) و زمانبندیها را درست یاد نکرده است.
به دانا یکی ره سویش باز جست که داند همان بازگفتن درست
بازگفت او که کیست گفت منم گفت در بر تو باز می نکنم
آرش یکی از بازگفتهایی است که از پسِ شناساندنِ افسانهٔ کهنِ آرش در کتابِ داستانهای ایران باستانِ احسان یارشاطر (۱۳۳۶) پیدا شد.[پانویس ۱] بیضایی در گفتگویی گفته که «نوشتن آرش حتی تا حدودی عکسالعمل من در مقابل «آرش» سیاوش کسرایی بود که آن موقع تازه چاپ شده بود»، یعنی واکنشی به نامدارترینِ این بازگفتها در قرنِ چهاردهمِ هجریِ خورشیدی. آرش یکی از نخستینهاست از سلسلهٔ ضدّقهرمانهای آثارِ بیضایی.
من اسراری که در دل مینهفتم بتو ای مرد سالک بازگفتم
من از احمد یقین این راز گفتم اناالحق از رآنی بازگفتم
یکایگ همه بازگفتش چو بود دل آتبین شادمانی فزود
چو جانان با من است و راز گفته همه اسرار با ما بازگفته