معنی کلمه بازگشتن در لغت نامه دهخدا
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که بازگردد پیر و پیاده و درویش.رودکی.همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.رودکی.و ایشان [ غوریان ] به هر وقتی بغزو آیند بنواحی اسلام به هر جایی که افتد، برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. ( حدود العالم ).
منادی گری دیگر اندر سرای
برفتی گه بازگشتن بجای.فردوسی.از آن بازگشتن فرود جوان
از ایشان همی بود تیره روان.فردوسی.سپاه اندر آمد ز افراسیاب
چو ما بازگشتیم بگذاشت آب.فردوسی.پری چهره گریان ازو بازگشت
ابا انده و درد انباز گشت.فردوسی.بازگرد اکنون و آهستکشان بر سر و روی
آبکی خرد بزن ، خاک لب جوی بشوی.منوچهری.هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.منوچهری.از کار خیر عزم تو هرگز نگشت باز
هرگز ز راه بازنگشتست هیچ تیر.منوچهری.هم اکنون باز گرد و ویس را گوی
زنان را نیست چیزی بهتر از شوی.( ویس و رامین ).و ایشان بازگشتند سوی غزنین. ( تاریخ سیستان ). من نیکوئی دنیا و آخرت یافته بخانه بازگشتم. ( تاریخ سیستان ). آنگاه فرمود بازگردید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102 ). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند گرگانیان و بنشابور آمد. ( تاریخ بیهقی ). چون از این فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ).
نگه کن کمینش بگاه ستیز
هم از بازگشتنْش گاه گریز.اسدی.در سور جهان شدم ولیکن
بس لاغر بازگشتم از سور.ناصرخسرو.فاطمه گفت یا اعرابی غفراﷲ لک بسلامت بازگرد که رسول را غش رسیده است. ( قصص الانبیاء ص 243 ). آن حربه که بر سنگ زدم اگر بر شکم تومیزدم چه میکردی برخیز و بازگرد و قصه این عابدان مکن. ( قصص الانبیاء ص 149 ). پس یک چندی برآمد، طالوت بمرد و مملکت بدو بازگشت. ( قصص الانبیاء ص 148 ). اما او خود بازگشت [ شاپور ] و بپارس نشست و پس رسولان میان شاپور و للیانوس آمد شد میکردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ). کی هر کی بازگردد من او را هلاک کنم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ). باز باید گشت و یک هفته آسایش داد. ( کلیله و دمنه ).