معنی کلمه باریدن در لغت نامه دهخدا
ناامیدی بر دهد اشکی که میباریم ما
رزق قارون میشود تخمی که میکاریم ما.( آنندراج ).یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه راز فلک.رودکی.یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.رودکی.ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگک و برف باری و باران.عنصری.از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
... بر فرق شما آب گل سوری بارم.منوچهری.الا تا ببارد سرشک بهاری
الا تابروید گل بوستانی.منوچهری.بپادشاهان روی زمین بگذشته و بباریده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ).
وین ابر خداوند جهانرا بهوا بر
بنده ست و مطیعست بباریدن امطار.ناصرخسرو.تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار
که در پیش باران نماند غبار.سعدی ( بوستان ). || بمجاز برای پی هم ریختن هر چیز استعمال میشود مثل باریدن تیغ و گلوله و تیر و سنگ و غیر آنها. ( فرهنگ نظام ). فرودآمدن بکثرت و شدت. فروریختن و پایین آمدن. پراکنده شدن هر چیز :
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنان چون از کمان تیر
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.دقیقی.تو گفتی هوا ابر دارد همی
وزان ابر الماس بارد همی.فردوسی.برفت از پسش [ افراسیاب ] رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر.فردوسی.چنان بود ایوان ز بس خوبچهر
که گفتی همی بارد از ماه مهر.فردوسی.چو بر گردن آرند کوبنده گرز
همی بارد از گرزشان فر و برز.فردوسی.تو گفتی زمین گشت زر روان
همی بارد از تیغ هندی روان.فردوسی.زدم بر سرش گرزه گاوچهر
بر او کوه بارید گفتی سپهر.فردوسی.