بارکشی. [ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) عمل بار کشیدن. مجازاً، تحمل رنج و سختی کردن. ( دِمزن ) : باز نگویم که ز خامی بود بارکشی کار نظامی بود.نظامی.خشت زنی پیشه پیران بود بارکشی کار اسیران بود.نظامی. || بردن بار از جایی بجای دیگر که پیشتر نقلیه نامیده میشد. ( واژه های فرهنگستان ). - بارکشی تند ؛ نقلیه سریعالسیر. ( واژه های فرهنگستان ).
معنی کلمه بارکشی در فرهنگ عمید
عمل بار کشیدن، بار بردن.
معنی کلمه بارکشی در فرهنگ فارسی
عمل بار کشیدن
جملاتی از کاربرد کلمه بارکشی
در گذشته در گیلان و مازندران شغلی به نام چهارپاداری مرسوم بود که چهارپاداران با تعدادی اسب کاسپین که زبان به آنها گیله اسب یا اسب گیل یا اسب مازندرانی میگویند مسافرکشی و بارکشی میکردند و در بسیاری از اوقات نامه و مراسلات خصوصی را نیز به همراه میبردند و از این نژاد برای کشاورزی در مزارع و شالیزارها کمک گرفته میشد و رد پای گیلِ اسب در اشعار شعرای گیلان باقی ماندهاست.
شود غمی سبب راحت از غمی دیگر رهد ز بارکشی اسب وقت لنگیدن
إِنْ تَکْفُرُوا اگر همه کافر شوید و به نگروید، فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ اللَّه بینیاز است از شما، وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ و بندگان خویش را کفر نپسندد، وَ إِنْ تَشْکُرُوا و اگر سپاس دارید و بگروید، یَرْضَهُ لَکُمْ پسندد آن شما را، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری و نکشد هیچ بارکشی بار کسی دیگر، ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ پس با خداوند شماست بازگشت شما، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تا خبر کند شما را بآنچه میکردید، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۷) که او داناست بهر چه در دلهاست.
یارب کس بروز من هیچ مباد مبتلا «پرده دریده هوا بارکشیده جفا
آن صادق کار دیده آن مخلص بارکشیده آن موحد یک رنگی شیخ ابوالحسن بوشنجی رحمة الله علیه از جوانمردان خراسان بود و محتشمترین اهل زمانه و عالمترین در علم طریقت و در تجرید قدمی ثابت داشت و ابن عطا و بوعثمان و جریدی و ابن عمرو رادیده و سالها از بوشنج برفت و بعراق میبود چون بازآمد بزندقه منسوب کردندش از آنجا بنشابور آمد و عمر را آنجا گذاشت چنانکه مشهور شد تا به حدی که روستائی را دراز گوشی گم شده بود پرسید که در نشابور پارساتر کیست گفتند ابوالحسن بوشنجی بیامد و در دامنش آویخت که خرمن تو بردهٔ درماند و گفت: ای جوانمرد غلط کردهای من ترا اکنون میبینم گفت: نی خرمن تو بردهٔ درماند و دست برداشت و گفت: الهی مرا از وی باز خر در حال یکی آواز داد که او را رها کن که خر یافتیم بعد از آن روستائی گفت: ای شیخ من دانستم که تو ندیدهٔ لکن من خود را هیچ آبروی ندیدم برین درگاه گفتم تاتو نفسی بزنی تا مقصود من برآید.
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من
آن درویش گفت من این مرتبه که در بهشت رفیق تو خواهم بود بکسب دست و رنجبری و بارکشی یافتهام چون دست ازان بدارم این مرتبه نماند. من هم برین منوال بار میکشم و خدمت خدای و بندگان خدای میکنم تا اجل در رسد مرا درین یابد.
چون صوفیانش بارکشی بیش و قوت کم هم رقص و هم سماع همه شب میسرش
پردهدری پیشه دوران بود بارکشی کار صبوران بود
ازان زمان که مرا عشق زیر بارکشید قد خمیده من قبله دعا گردید