باددستی

معنی کلمه باددستی در لغت نامه دهخدا

باددستی. [ بادْ، دَ ] ( حامص مرکب ) عمل باددست. اتلاف کار. تبذیر. اسراف. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
به نیکوئی آگن چو گنج آگنی
بدانش پراگن چو بپْراگنی
از آن کش روان با خرد بود جفت
کسی باددستی ز رادی نگفت.اسدی.سه چیزآورد پادشاهی بشور
کز آن هر سه شه را بود بخت شور
یکی باددستی دوم کاهلی
سوم زفت کاری سر بددلی.اسدی.باددستی و راد، و کاری نیست
بهتر از باددستی و رادی .سوزنی.جانی بباددستی بر خاک پایش افشان
کاندر مزید بر سر صد جان تازه بینی.خاقانی.و باددستی و تبذیر از جود و سخا مشمر. ( مرزبان نامه )... چون برادرش [ ابراهیم خان ] مانندنسیم در افشاندن زر و سیم باددستی کرده... ( مجمل التواریخ گلستانه ص 30 ). || سرعت و چالاکی. ( غیاث ) ( آنندراج ).

معنی کلمه باددستی در فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ولخرجی ، اسراف .

معنی کلمه باددستی در فرهنگ عمید

۱. اسراف، ولخرجی.
۲. تهیدستی.
۳. چالاکی، چابک دستی.

معنی کلمه باددستی در فرهنگ فارسی

اسراف تبذیر .

معنی کلمه باددستی در ویکی واژه

ولخرجی، اسراف.

جملاتی از کاربرد کلمه باددستی

خزان باددستی ز گلزار جودت بهار آشنارویی از بوستانت
کنم در نوبهاران صرف برگ و بار خود صائب خزان را نیست رنگ از باددستیها زگلزارم
به خرج برق و باد از جمع کردن رفت کشت من مگر از باددستی جمع سازم خرمن خود را
ای نسیم بی‌مروت باددستی واگذار صبح می‌سوزد نفس تا غنچه‌ای وامی‌شود
گرچه ما در باددستی چون حباب افسانه ایم دیده دریا بود بر کاسه وارون ما
به باددستی من می برد خزان غیرت ز برگ، حاصل من غیر بینوایی نیست
ز صرصر پنجه زردار گل بر خاک می افتد بپیچد باددستی‌های ما دست تمول را
عنان باددستی چون گذارد رایض جودش اگر صد بادپا باشد که می بخشد به یکبارش
نقش بر آب است پیش باددستی های عشق عقل پرکاری که سر لوح کتاب آدمی است
به باددستی طوفان چه می‌کند لنگر شکیب با دل خودکام برنمی‌آید