باخدا
معنی کلمه باخدا در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه باخدا
بدانید رَحِمَکُمُ اللّهُ که خداوند سبحانه این طایفه را گزیدگان اولیاء خویش کرد و فضل ایشان پیدا گردانید بر جمله بندگان خویش پس از رسولان و انبیاء صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ و دلهای ایشان معدن رازهای خویش کرد و مخصوص گردانید ایشان را به پیدا کردن انوار خویش بر ایشان. و ایشان فریادرس خلقاند و به هر جا که باشند گردش ایشان با حق بود. و روشن گردانید ایشان را از تیرگیهای بشریّت و به درجة مشاهدة رسانید بدانچه تجلّی کرد ایشان را از حقیقت یگانگی خویش، و توفیق داد ایشان را به قیام آداب بندگی و حاضر گردانید به مجاری احکام خداوندی. قیام کردند به گزاردن آنچه واجب بود بر ایشان به فرمان و به حقیقت رسیدند بدانچه از ایزد سبحانه تعالی بود مر ایشان را از گردانیدن و تصرّف. پس باخدای گشتند به صدق افتقار. و بدانچه از ایشان حاصل آمد از اعمال، پشت باز نگذاشتند و با احوال صافی خویش ایمن نبودند. دانستند که هرچه خواست، کرد و آن را که خواست از بندگان برگزید و خلق را بر وی حکم نرسد. و هیچ مخلوقی را بر وی حقّی واجب نیاید. و ثواب او ابتداء فضل بود و عذابش حکمی بود به عدل و فرمانش قضائی جزم.
و گفت: من نگویم که کار نباید کرد ترا اما بباید دانستن که آنچه میکنی تو میکنی یا بتو میکنند آن بازرگانی اینست که بنده با سرمایه خداوند میکند چون سرمایه باخداوند دهی تو با خانه شوی ترا باول خداوندست و بآخر هم خداوند ودر میانه هم خداوند و بازار تو ازو رواست نی تو هر که به نصیب خویش بازار بیند او را آنجا راه نیست.
و گفت: اگر دل تو با خداوند بود و همه دنیا ترا بود زیان ندارد و اگر جامهٔ دیبا داری و اگر پلاس پوشیده باشی که دل تو باخداوند نبود ترا از آن هیچ سودی نیست.
باخدا باشم چو بیخود بینیم تاکه با خود بینیم بد بینیم
و گفت: هر که تنها نشیند باخداوند خویش بود و علامت او آن بود که اوخدای خویش را دوست دارد.
و گفت: دل صافی نتوان کرد الا به تصحیح نیت باخدای و تن را صفا نتوان داد الا به خدمت اولیاء.
و گفت: با خلق باشی ترشی و تلخی دانی و چون خلقیت از تو جدا شود زندگانی باخدا بود.
از آن پیش بتان رقصیدم و زنار بربستم که شیخ شهر مرد باخدا گردد ز تکفیرم
که مارا باخدا حال نهانیست که صد راز و نیاز اندر ز مانیست
باخدا میگفت ای پروردگار بنده ام هر چون که میخواهی بدار