معنی کلمه بابی در لغت نامه دهخدا
بابی. [ ] ( اِخ ) مصطفی. حلبی. بابی مصطفی بن عثمان ، شاعری زبردست حنفی مذهب و قاضی شهر مدینه بود و در مکه بسال 1091 هَ. ق. درگذشت. در خلاصةالاثر آمده است : ادیبی فاضل و از بزرگان دهر بشمار است و بر علوم روز مسلط بود. در حلب نشأت یافت و علم آموخت و به دمشق شد و بسال 1051 صحبت ابن حسام قاضی القضات دمشق را دریافت و از عبدالرحمان عمادی و نجم غزی علم آموخت و اجازه گرفت و بدیار روم رفت و بتدریس پرداخت و گروهی از فضلا از محضرش استفاده کردند و بقضای طرابلس و مغنیساو بغداد و مدینه منصوب شد و در مکه بسال 1091 درگذشت. اشعارش همه دلپذیر و زیباست. ( از معجم المطبوعات ج 1 ستون 506 ). شیخ مصطفی بن عبدالملک از شعرای متأخر حلب ، در 1091 وفات یافت. دیوان مرتبی دارد که در بیروت طبع و منتشر گردید. اینک دو بیت از اشعار وی :
اء فی کل یوم لوعة و حنین
و من کل فج للفراق کمین
اکل طریق هکذا غیر موعر
فلی طرق کانت الیک تهون.( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
بابی. ( اِخ ) ابن سعید. یکی از سرکردگان رستم بن مرزبان والی کوه شهربار که در نهان قابوس را یاری میکرد:... چون دانست [قابوس ] که کار آل سامان روزبه روز در نقصانست... بتدبیر کار خویش مشغول شد و اصفهبد شهریاربن شروین را بناحیت کوه شهربار فرستاد به استخلاص آن ولایت و رستم بن مرزبان خال مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخرالدوله آن جایگاه مقیم بود و اصفهبد با او مصاف داد و او را بشکست و از لشکر او غنیمت فراوان حاصل کرد و در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی بکرد و بابی بن سعید در میان جمعی از جیل استداری مقیم بود و با ایشان بظاهر تودد مینمود و دل و اندرون او بهوای شمس المعالی مشحون بود و نصربن الحسن فیروزان بسبب قحطی که در ولایت دیلم حادث شده بود بولایت ایشان افتاد و در ولایت طامع شد و لشکری بسر ایشان افتاد و همه را آواره کرد و اصفهبد کلاذ خال خود را بگرفت و محبوس ساخت و در حبس او بود تا وفات یافت و نصر، با بابی دوست شد و هر دو دل بر استخلاص آمل نهادند و ابوالعباس حاجب بآمل بود با دوهزار مرد لشکری و چون بآمل رسیدند ابوالعباس از مقاومت ایشان عاجز آمد و بهزیمت شد و ایشان آمل بتصرف گرفتند و بابی بقابوس نامه بنوشت و از حال آن فتح خبر داد و بطاعت او تظاهر نمود واز صدق موالات در انتظار وصول رایات او اعلام داد و بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد و از لشکر جیل هرکس که بر هوای قابوس بود پیش او رفت و قابوس به اصفهبد بنوشت تا پیش بابی رود و در سعت ولا و سلک هواء جانب او دست با بابی یکی دارد و اصفهبد بحکم مثال قابوس با بابی پیوست و چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنود از جرجان روی به ری و بمحاربت ایشان نهاد و بر ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند و نزدیک بود که بابی شکسته شود اما جمعی از کرد و عرب از لشکر فیروزان بشعار شمس المعالی ندا کردند و در جانب گردیدند و لشکر بابی از پی او برفتند و او را با بیست کس از وجوه قُوّاد او بگرفتند و باقی لشکر او روی بجرجان نهادند و چون آن جایگاه رسیدند سالاربن خرکاش ازجمله اقارب قابوس آن جایگاه رسیده بود روی بمقاومت ایشان نهاد و ایشان از پیش او هزیمت شدند و این بشارت بقابوس رسید و بدان خوشدل شد... ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی صص 261 - 262 ).