معنی کلمه بابزن در لغت نامه دهخدا
تا سحر هر شب چنان چون می طپم
جوزه زنده طپد بر بابزن.آغاجی ( از لغت فرس چ اقبال ص 385 ).دل نرم کن بآتش و از بابزن مترس
کزتخم مردمانت برون است پر و بال. ( کذا )کسائی.چنان بد کزان لشکر نامدار
سواری نبود ازدر کارزار
که او را بنیزه برافراختی
چو بر بابزن مرغ برساختی.فردوسی.ز زینش جدا کرد و برداشتش
چو بر بابزن مرغ برگاشتش.فردوسی.قلون گشت چون مرغ بر بابزن
بدیدند لشکرهمه تن بتن.فردوسی.چو آتش پراکنده شد پیلتن
درختی بجست ازدر بابزن.فردوسی.تو شادمانه و آن که بتو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن.
فرخی ( از لغت فرس چ هرن ص 105 و چ اقبال ص 385 ).
سر بابزن در سر و ران مرغ
بن بابزن درکف دلبران.منوچهری.ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا.منوچهری.گردان در پیش روی بابزن و گردنا
ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین.منوچهری.همی برگشت گرد قطب جدّی
چو گرد بابزن مرغ مسمن.منوچهری.برطراز آخته پویه کند چون عنکبوت
بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن.منوچهری.