معنی کلمه بابر در لغت نامه دهخدا
چون باده و جام را بهم پیوستی
میدان به یقین که رند بالادستی
جامست شریعت و حقیقت باده
چون جام شکستی به یقین بدمستی.( مجالس النفائس چ حکمت ص 126 و 315 ).
بابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم میرزا فرزند میرزابایسنقربن شاهرخ بن تیمور لنگ. در هفدهم ماه رجب سنه 825 هَ. ق. متولد و در بیست وپنجم ربیعالثانی 861 هَ. ق. بمشهد رضوی درگذشت و بگنبدی در جنب روضه منوره رضویه علیه السلام بخاک سپرده شد ( حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 56 - 57 ). و در هفدهم ماه رجب سنه خمس و عشرین و ثمانمائه حضرت واهب العطایا میرزا بایسنقر راپسری سعادت انتما کرامت فرمود و خاقان عالی شان [ میرزا شاهرخ ] آن مولود فرخنده قدم را بابر نام نهاده ابوالقاسم کنیت داد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 612 ).
میرزا ابوالقاسم بابر پادشاهی بود به لطف طبع و حسن خلق موصوف و به بسط بساط عیش و نشاط بغایت مشعوف ، از غایت تواضع و کسر نفس در مدت سلطنت بر تخت ننشست از کمال مکارم اخلاق و لطافت طینت هرگز بسخنی درشت خاطر هیچ کس را نخست و در میدان رزم هژبری بوده خنجرگذار و در مجلس بزم ابری گوهرنثار، از وفور سخاوت زر تمام عیار و حجر بیمقدار در نظرش یکسان بود و بواسطه علو همت ، حاصل بحر و کان ببخشش یکروزه او وفا نمی نمود. رباعی :
دید دریا بخشش پیوست او
زد کف خجلت به روی از دست او
با کفش گو بحر در دعوی مپیچ
زانکه نبود در کفش جز باد هیچ.
و میرزا ابوالقاسم بابر در زمان حضرت خاقان سعید نسبت ببرادران خویش میرزا علاءالدوله و میرزا سلطان محمد بغایت بی اعتبار بود و بمجرد مواجبی که جهت او تعیین کرده بودند اوقات گذرانیده بر جفای ایام صبر مینمود و چون بساط زندگانی حضرت خاقانی بدست تقدیر سبحانی در ولایت ری طی شد آن جناب بهمراهی میرزا خلیل سلطان بن میرزا محمد جهانگیر بصوب خراسان در حرکت آمد و چون ببسطام رسید قاصدان امیر هندوکه ، که در آن سال به موجب فرمان خاقان سعید مغفور در جرجان قشلاق نموده بود بشرف ملاقات شاهزاده فایز گشتند و او را بسلطنت مملکت مازندران نوید داده بدان جانب بردند و امیر هندوکه لوازم استقبال بجای آورده خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و باقی اسباب پادشاهی پیشکش کرد و مستحسن و مقبول افتاده آن مملکت در قبضه اقتدار میرزابابر قرار یافت و در سنه ثلث و خمسین و ثمانمائه میرزا بابر خراسان را نیز مفتوح ساخته ماهچه رایت دولتش بر وجنات احوال متوطنان دارالسلطنه هرات تافت و در اواخر سنه 852 دارالسلطنه هرات را تسخیر نمود و برادر بزرگ خود میرزا علاءالدوله را میل کشید. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 20 ). و در سنه خمس و خمسین و ثمانمائه در موضع چناران با برادر خود میرزا سلطان محمد حرب کرده او را اسیر ساخت و مهر اخوت را از لوح دل به آب خشم شسته بنیاد حیاتش را برانداخت آنگاه به عراق عجم و فارس رفته آن ولایات را نیز در حیز تسخیر کشید و حکام نصب کرد، به خراسان بازگردید. وفات میرزا بابر در چاشتگاه روز سه شنبه بیست و پنجم ربیعالآخر سنه ستین وثمانمائه در مشهد مقدسه رضویه علی راقدها تحف الصلوة والتحیة روی نمود و از بدایت جهانبانی او تا آخر ایام زندگانی دو سال بود. در امر وزارت میرزا ابوالقاسم بابر، خواجه وجیه الدین اسماعیل سمنانی و خواجه قطب الدین طاوس دخل داشتند و در ایام دولتش شیخ زاده پیر قوام الدین و مولانا محمد نجاری معماری رایت صدارت می افراشتند. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 22 - 23 ). و رجوع به فهرست ج 4 همان کتاب و سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو چ قاهره 1342 هَ. ق. ص 78، 85 ، 164، 25 ع و لاروس بزرگ شود.