معنی کلمه بابا در لغت نامه دهخدا
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر.سنائی.ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من.خاقانی.من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش.نظامی.گفت بابا درست شد دستم.نظامی.گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم.نظامی.گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر.مولوی.طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانه بابا نبود.مولوی.سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن.سعدی ( هزلیات ).پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا.اوحدی.زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو.وحشی. || در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر :
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.اوحدی ( از آنندراج و انجمن آرا ).- امثال :
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی .
بازی بازی با ریش بابا هم بازی .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند || پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. ( برهان ) ( هفت قلزم )( شعوری ) ( آنندراج ). نیا. پدربزرگ. || مردی. کسی. تنی : من بابائی هستم غربیه ( تداول ). || در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. ( دزی ج 1 ص 47 ). || «بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزله پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). سرکرده وریش سفید طایفه قلندران را نیز بابا گویند. ( برهان )( هفت قلزم ) :
بابای شفیق و پیر خوش دم