بأس
معنی کلمه بأس در لغت نامه دهخدا

بأس

معنی کلمه بأس در لغت نامه دهخدا

باس. ( اِ ) قدیم در مقابل حادث. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). قدیم که باش نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ دساتیر 234 ). و آن جزو اول باستان است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بمعنی کهنه و قدیم از مجعولات دساتیر است. ( یادداشت مؤلف ). || زارع. کشاورز. ( ناظم الاطباء ).
باس. ( فرانسوی ، اِ ) قسمتی از یک قطعه موسیقی که آهنگ آن در منتهای پستی و کوتاهی نواخته شود. || نام دیگری که سابقاً به ویلن سل داده شده بوده است. || در موزیک های نظامی این لغت اصطلاحاً در مورد نوعی از شیپورهای خاص معروف به ساکسورن داده میشود.
باس. ( اِخ ) ژرژ. نام دریانورد انگلیسی که بوغاز معروف به «باس » را در تاسمانی بسال 1798 م. کشف کرد و این تنگه بنام او باقی ماند.
باس. ( اِخ ) نام تنگه ای است در حدود تاسمانی ( استرالیا )، که بوسیله ژرژباس در 1798 م. کشف شده وبهمین مناسبت بدین نام شهرت یافته است. رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1196 شود.
باس. ( اِخ ) در شمال خاوری منوجان [ جیرفت ] در راه ریگان که در سه منزلی بندر هرموز است دو شهر باس و جکین در همسایگی یکدیگر واقع بود و هر کدام مسجد و بازاری جداگانه داشت. ( ترجمه سرزمین های خلافت شرقی لسترانج ص 340 ).
بأس. [ ب َءْس ْ ] ( ع اِ ) بؤس. شدت. دلاوری در جنگ. ( اقرب الموارد ). بأساء قوت در حرب و دلیری. ( منتهی الارب ). || عذاب. سختی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قوت. نیرو: و انزلنا الحدید فیه بأس شدید؛ یعنی نیروی شدید. || خوف. ترس. لابأس علیک ؛ ترسی بر تو نیست. || صعوبت. دشواری. لابأس ان تعرفوا؛ ای لاصعوبة. || مانع. محذور. لابأس به ؛ ای لاشدة و لامانع و لامحذور. ( اقرب الموارد ). || حرج. ( از اقرب الموارد ). لابأس فیه ؛ ای لاحرج فیه.

معنی کلمه بأس در فرهنگ معین

( بأس ) (بَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - نیرو، شجاعت . ۲ - خشم ، غضب . ۳ - سختی ، شدت . ۴ - بیم ، ترس .
[ فر. ] ( اِ. ) ۱ - بم ترین صدای مرد در موسیقی . ۲ - بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر.

معنی کلمه بأس در فرهنگ عمید

۱. شجاعت، دلیری.
۲. قوت.
۳. خشم.
۴. خوف.
۵. عذاب.
۶. شدت، سختی.
۱. ویژگی صدای بم مرد.
۲. (اسم ) خوانندۀ مرد که صدای بم دارد.
۳. (اسم ) قسمتی از قطعۀ موسیقی که این خواننده اجرا می کند.
۴. (اسم ) مجموعه ای از خوانندگان گروه کر که صدای بم مردانه دارند.

معنی کلمه بأس در فرهنگ فارسی

شجاعت، دلیری، خشم، خوف، شدت، عذاب، قوت
( اسم ) ۱ - قوت دلیری شجاعت . ۲ - خشم غضب . ۳ - عذاب سختی شدت . ۴- بیم خوف .
شدت دلاوری کردن در جنگ

معنی کلمه بأس در دانشنامه عمومی

باس (دهانه). باس یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۹ دهانه اقماری دارد.
باس (گونه صدا). باس نام بازه ای از صدا در موسیقی و گونه ای از صدای بسیار بَم مردان در خوانندگی و اپرا است.
• صدای باس دارای محدوده صوتی در حدود دو اکتاو است و با «کلید فا» نوشته می شود.
• وسعت صدای باس از نت «می» ( E2 ) تا «فا» ( F4 ) است.
• صدای باس دارای تقسیم بندی متفاوتی با توجه به طنین و وسعت صوتی دارد مانند: «باس دراماتیک»، «باس کمیک»، «باس - باریتون» و … این تقسیم بندی در اپرا و خوانندگی سولو به کار می رود.
• در مطالعه هارمونی معمولاً چهار قسمت صدایی مورد استفاده قرار می گیرد، به نام های سوپرانو، آلتو، تِنور و باس.
باس (هلند). باس ( به هلندی: Bath ) یک منطقهٔ مسکونی در هلند است که در شهرستان ریمرس وال واقع شده است.
معنی کلمه بأس در فرهنگ معین
معنی کلمه بأس در فرهنگ عمید

معنی کلمه بأس در دانشنامه آزاد فارسی

باس (موسیقی)(bass)
بم ترین (پایین ترین ) صدای مردانه ، با گسترۀ تقریبی دو۲ - رِ۴؛ چنانچه پسوند نام یک ساز باشد، به این مطلب اشاره می کند که گسترۀ آوایی صدای ساز تقریباً همانند همین گسترۀ آوایی است . ازجمله خوانندگان معروف باس عبارت اند از فیودور شالیاپینروس و بوریس کریستوف۲بلغاری. این واژه همچنین سازهای باس یک کُنسُرت یا خانوادۀ سازی را دربرمی گیرد، مثلاً کلارینت باس ، توبای باس ، و فاگوت (باسون ) که گسترۀ آوایی مشابهی دارند. سازی که یک اکتاو بم تر از باس باشد، کنترباس است .

معنی کلمه بأس در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَأْسِ: شدت - سختی -صلابت- شدت وسختی جنگ -سختگیری وعذاب
معنی بِئْسَ: بد
معنی بَعَثَ: برانگیخت- چیزی را به طرفی سوق داد
معنی بَعْثِ: برانگیختن- چیزی را به طرفی سوق دادن
ریشه کلمه:
بئس (۷۳ بار)
«بأس» در لغت به معنای «شدت و قوت و قدرت» است و به مبارزه و جنگ نیز بأس گفته می شود; و لذا بعضی از مفسران آن را به معنای وسائل جنگی اعم از دفاعی و تهاجمی تفسیر کرده اند. در روایتی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام)نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: یَعنِی السِّلاحَ وَ غَیْرَ ذلِکَ «منظور اسلحه و غیر آن است». روشن است این، از قبیل بیان مصداق است.
سختی. ناپسند. بؤس و بأساء نیز همان معنی را دارد (مفردات) ایضاً به معنی عذاب، خوف، قدرت، و سختی جنگ آمده است (اقرب الموارد)نا گفته نماند: جامع تمام معانی همان سختی و ناپسند است. عذاب، جنگ، خوف همه از مصادیق سختی و ناپسنداند در این آیه به نظر می‏آید که مراد از بأس سختی و صلابت باشد یعنی خدا از حیث صلابت و عقوبت سخت‏تر است مراد از بأس در آیه قهراً عذاب است و آن از افراد سختی است که معنای اصلی کلمه است بأس را در آیه، شدت جنگ و جنگ معنی کرده‏اند و با اصل معنی کاملاً درست است. بائس در آیه کسی است که به او سختی رسیده است بنابراین، فقیر صفت بائس است، زیرا ممکن است، بائس غیر فقیر باشد یعنی عذاب شدید.

معنی کلمه بأس در ویکی واژه

نیرو، شجاعت.
خشم، غضب.
سختی، شدت.
بیم، ترس.

جملاتی از کاربرد کلمه بأس

ز بأس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان
در زمین از هراس و بأس تو بیش نخورد شیر بره را زنهار
سهم با بأس تو هار و حصن با سهم تو هیر خضر با بد تو شمر و ضیم با بیض تو قار
بود انگشت نمای همه خصمت زان رو خویش را از فرغ بأس تو گمنام‌ گرفت
گاوپای گفت: بی‌آنک از دست بردِ این مردِ دینی بجدال و قتالِ ما کاری برخاست، وقعِ هراس و بأسِ او در دلهایِ شما بنشست وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهُمُ الرُّعبَ ، لیکن کارِ دولت بآبِ در جوی ماند که اگر صد سال بر یک مجری رود تا گذرگاهِ آن مسدود نگردانی، روی بجانبِ دیگر ننهد. من قدمِ اجترا در پیش نهم و مجریِ این آبِ دولت او بگردانم و در جویِ مرادِ خود برانم. دستور این مفاوضه می‌شنید و میگفت :
أن یا قلم الإقتدار أن اذکر عبادک الأخیار الّذین ما ذکرت أسمائهم فی اللّوح لیشکروا اللّه ربّهم فی اللّیالی والأیّام. یا أحبّائی فی هناک لعمری أنتم تحت لحاظ ربّکم ویتحرّک لسان العظمة علی ذکرکم یا ملأ الأصحاب. أنتم الّذین أقبلتم إلی الوجه فی الیوم الّذی فیه شاخصت الأبصار وعرفتم مولیکم إذ کان النّاس فی غفلة وحجاب سوف یفتخرون من علی الأرض بأسمائکم وینوحون علی ما ورد علیکم من الّذین کفروا باللّه فالق الأصباح.
آن زلزله زبأس تو اندر جهان فتاد ار آب خورد گیتی از آن عزم نامدار
گر نویسد نام بأست بر در شهر تبت خون شود بار دگر در ناف آهو مشک ناب
شاها تو یی که حمله بأس تو بر عدو چون بر بخیل سایه سایل بود گران
خصم ز بأس تو بیند آنچه همی دید دولت مستعصم از نهیب هلاکو
آنکه ‌گر سهمش ‌کند در خاطر شیران‌ گذر وانکه‌گر بأسش‌کند در پیکر پیلان‌گذار