اینسو

معنی کلمه اینسو در لغت نامه دهخدا

این سو. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) اینطرف و این کنار. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).

معنی کلمه اینسو در فرهنگ فارسی

اینطرف و این کنار

جملاتی از کاربرد کلمه اینسو

بگفتم این رؤسا کیستند و این تشکیل پی چه کار و بگیتی چه سود از اینسوداست
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
همه شب بودم از اینسوی بدانسوی کشان سر آن زلف پریشیده که تا دوش آمد
مطالعات تصویربرداری که پس از مصرف ماری‌جوانا و در وضعیت استراحت انجام گرفته نشاندهنده افزایش جریان خون در نواحی لوب پیشانی، اینسولا، شکنج سینگولیت و نواحی زیر قشری است. علاوه بر این مصرف ماری‌جوانا علاوه بر افزایش متابولیسم کلی مغز باعث افزایش متابولیسم در نواحی قشر اربیتوفرونتال، پره‌فرونتال و عقده‌های قاعده‌ای می‌شود که در افراد طبیعی دیده نمی‌شود.
بیشتر شوخی‌هایی که می‌کرد حول و حوش احکام و اعدام‌ها می‌چرخید و دیگر افراد حاضر قهقهه‌زنان خودشان را اینسو و آن‌سو می‌انداختند.
گاهی تو از اینسوی بدانسوی من افتی گاهی من از این سوی بدان سوی تو افتم
برکی‌ها توسط امپراتور بابر، در بین قبایل اساسی کابل در اوایل سده شانزدهم ذکر شده‌است؛ ولی سؤال اینکه چرا برکی‌ها در مدت بشتر از ۲۳۵۰ سال به اینسو در همین نفوس کم باقی مانده‌است جای شک و تردید است.
ورنه می‌دانست چندان کاینسوالش لامحال نیتس اندر حیز اندیشه از عقل سلیم
ای شهسوار، شکل تو ما را خراب کرد یک مردمی بکن که از اینسو گذر مکن
حُوری به تماشایِ ته صُورتْ ماته حاضرُونْ بدینی، کارهْ اینسونْ بساته
آزر بتگر بتی چون تو نیارست ساخت بیشک از اینسو خلیل خرده بر آزر گرفت
از اینسو گر بگردانی ره ما بدان سو ما ز راه دیگر آئیم
مره پرسنْ کی بکرد ته دِلْ‌رِهْ اینسون؟ گمّه گوهِر سنگِهْ دِلِ بی‌ایمون