معنی کلمه این در لغت نامه دهخدا
آین. [ ی َ ] ( اِ ) آهن.
آین. [ ی ِ ] ( اِ ) مخفف آیین :
جشن سده امیرا رسم کبار باشد
این آین کیومرث و اسفندیار باشد.منوچهری.
این. ( ضمیر، ص ) ضمیر اشاره برای نزدیک. مقابل آن. ج ، اینها، اینان. ( فرهنگ فارسی معین ). کلمه اشاره که بدان به شخص یا شی حاضر اشاره میکنند. و چون این کلمه پس از موصوف واقع و موصوف بآن اضافه شود الفش در درج ساقط گردد. ( از ناظم الاطباء ). پهلوی ، «ان » . از ایرانی باستان ، «اینا» . سانسکریت ، «انا» . ضمیر و اسم اشاره بنزدیک ، مقابل «آن ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
چه بیند بدین اندرون ژرف بین
چه گویی تو ای فیلسوف اندر این.ابوشکور بلخی.که این دادگر بر تو آسان کناد
بداندیش را دل هراسان کناد.فردوسی.به لهراسب گفت این بتان منند
شبستان فروزندگان منند.فردوسی.و گفت تتبع میکن تا این کیست که میگویند پیغمبر خواهد بود. ( فارسنامه ابن البلخی ). || برای اشاره بنزدیک. مقابل آن : این کتاب ، این خانه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.رودکی.گه بر آن کندر بلندنشین
گه دراین بوستان چشم گشای.رودکی.و ایدون گویند که پیش از این تا این حرب بود شدادبن عامربن عوج بن عنق را خلیفه خویش کرده بود. ( ترجمه تاریخ طبری ). و هیچ کس ندانست که وی مرده است یا زنده تا این مورچه سفید بیامد و مر عصا را بخورد. چون سلیمان ازپای بیفتاد تشویش در میان دیوان و پریان و آدمیان افتاد. ( ترجمه تاریخ طبری ).
که همچون تویی خواند باید پسر
بدین روز و این دانش واین هنر.فردوسی.من و آشنا اندر آن جام باده
از آن پس که افتاد این آشنایی.زینتی.ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
از آن جفاله جفاله از این قطارقطار.عنصری.گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.عنصری.سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). نوادر عجیب که وی [مسعود] را افتاده در روزگار پدرش بیاورده ام در این تاریخ. ( تاریخ بیهقی ).
ای بچه حمدونه بترسم که غلیواج