اکفاء

معنی کلمه اکفاء در لغت نامه دهخدا

اکفاء. [ اَ ] ( ع اِ ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. ( از دهار ) ( ناظم الاطباء ) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ). چندان که بدو [ گاو ] رسیدم سخن به طریق اکفاء می گفتم. ( کلیله و دمنه ). هر که بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... یا در میان اکفاء خدمتی پسندیده کرده... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. ( کلیله و دمنه ). در میان اکفاء و اقران بر سر آمده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ). فرمود تا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده بودند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به مفردهای کلمه و اکفا شود. || ج ِ کف ْء و کِف ء. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِکُفْؤ. ( اقرب الموارد ). رجوع به کف ء و کفؤ شود.
اکفاء. [ اِ ] ( ع مص ) اکفا. خمانیدن و کج کردن ظرف را تا آنچه در وی باشد بریزد. ( از مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || میل کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مایل گردانیدن. || برگردانیدن کسی را از اراده خود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خم دادن کمان را. || بچه بسیار آوردن شتران. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || منافع شتران خود را به کسی دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کفاء ساختن برای خیمه. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دونصف کردن شتران را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح قافیه ) نوعی از عیوب قافیه که حرف روی بعض بیت را غیر بعضی دیگر آوردن و یا مخالف آوردن حرکات حرف روی را به رفع و یا جر ویا تباه کردن آخر بیت را به هر فساد که باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). اکفا اختلاف حرف روی است و تبدیل آن به حرفی که در مخرج بدان نزدیک باشد چنانکه در بیت زیر:
رو به جان آر اندرین کار احتیاط
زانکه جز بر تو ندارم اعتماد.
طا و دال را جمع کرده. دیگری گفته است :
گفتی که با مخالف تو زین سپس مرا
نبود به هیچ حالی بی امر تو حدیث
رفتی و راز گفتی با دشمنان من
و آن کس که گوشدارتو بود آن همه شنید.

معنی کلمه اکفاء در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. )جِ کفوء، همسران ، مانندها.

معنی کلمه اکفاء در ویکی واژه

جِ کفوء؛ همسران، مانندها.

جملاتی از کاربرد کلمه اکفاء

مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و علی با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» ای اقتلوا فی اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
روز شنبه نیمه شوّال نامه سلطان مسعود رسید بر دست دو سوار از آن وی، یکی ترک و یکی اعرابی‌ - و چهار اسبه بودند و بچهار روز و نیم آمده بودند- جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند بذکر موقوف کردن امیر محمّد بقلعت کوهتیز. چون علی نامه‌ها برخواند، برنشست و بصحرا آمد و جمله اعیان را بخواند، در وقت‌ بیامدند و بو سعید دبیر نامه را برملا بخواند، نامه‌یی با بسیار نواخت و دل‌گرمی جمله اولیا و حشم و لشکر را بخطّ طاهر دبیر صاحب دیوان رسالت امیر مسعود، آراسته بتوقیع عالی‌ و چند سطر بخطّ امیر مسعود، بحاجب بزرگ علی، مخاطبه‌ حاجب فاضل، برادر و نواختها از حدّودرجه بگذشته بلکه چنانکه اکفاء باکفاء نویسند. چون بو سعید نام سلطان بگفت، همگان پیاده شدند و باز برنشستند و نامه خوانده آمد و فوج فوج لشکر می‌آمد و مضمون نامه معلوم ایشان میگردید و زمین بوسه میدادند و بازمیگشتند.
و اما انواعی که در تحت جنس عدالت است دوازده است: اول صداقت، و دوم الفت، و سیم وفا، و چهارم شفقت، و پنجم صلت رحم، و ششم مکافات، و هفتم حسن شرکت، و هشتم حسن قضا، و نهم تودد، و دهم تسلیم، و یازدهم توکل و دوازدهم عبادت. اما صداقت محبتی صادق بود که باعث شود بر اهتمام جملگی اسباب فراغت صدیق و ایثار رسانیدن هر چیزی که ممکن باشد به او. و اما الفت آن بود که رایها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت تدبیر معیشت متفق شود. و اما وفا آن بود که از التزام طریق مواسات و معاونت تجاوز جایز نشمرد. و اما شفقت آن بود که از حالی غیر ملایم که به کسی رسد مستشعر بود و همت بر ازالت آن مقصود دارد. و اما صلت رحم آن بود که خویشان و پیوستگان را با خود در خیرات دنیاوی شرکت دهد. و اما مکافات آن بود که احسانی را که با او کنند به مانند آن یا زیادت ازان مقابله کند و در اساءت به کمتر ازان. و اما حسن شرکت آن بود که دادن و ستدن در معاملات بر وجه اعتدال کند چنانکه موافق طبایع دیگران افتد. و اما حسن قضا آن بود که حقوق دیگران که بر وجه مجازات می گزارد از منت و ندامت خالی باشد. و اما تودد طلب مؤدت اکفاء و اهل فضل باشد به خوشرویی و نیکوسخنی و دیگر چیزهایی که مستدعی این معنی بود. و اما تسلیم آن بود که به فعلی که تعلق به باری، سبحانه و تعالی، داشته باشد یا به کسانی که بر ایشان اعتراض جایز نبود رضا دهد و به خوش منشی و تازه رویی آن را تلقی نماید و اگر چه موافق طبع او نبود. و اما توکل آن بود که در کارها که حوالت آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رای و رویت خلق را دران مجال تصرفی صورت نبندد زیادت و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد میل نکند. و اما عبادت آن بود که تعظیم و تمجید خالق خویش، جل و علا، و مقربان حضرت او چون ملائکه و انبیا و ائمه و اولیا، علیهم السلام، و طاعت و متابعت ایشان و انقیاد اوامر و نواهی صاحب شریعت ملکه کند، و تقوی را که مکمل و متمم این معانی بود شعار و دثار خود سازد. اینست حصر انواع فضایل، و از ترکب بعضی با بعضی فضیلتهای بی اندازه تصور توان کرد که بعضی را نامی خاص بود و بعضی را نبود، والله ولی التوفیق.
کتب الخلیفة للکلام و سیدی سلطان تاج العلم فی الاکفاء
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» ای اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.