اکثم

معنی کلمه اکثم در لغت نامه دهخدا

اکثم. [ اَ ث َ ]( ع ص ) مرد فراخ شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آسوده سیرشکم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). سیرشکم. ( از اقرب الموارد ). || زهار فربه و پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || راه فراخ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
اکثم. [ اَ ث َ ] ( اِخ ) ابن جون. صحابیست. ( منتهی الارب ). اکثم عبدالعزی بن جون و یا خود ابن ابی الجون از صحابه است و برخی از روایات از وی منقول است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
اکثم. [ اَ ث َ ] ( اِخ ) پدر یحیی است و یحیی قاضی القضاة معروف شافعی معاصر مأمون. ( از ناظم الاطباء ). قاضی دانشمند مشهور. ( آنندراج ) :
مولای تو ثابت بن قره
شاگرد تو یحیی بن اکثم.خاقانی.و رجوع به یحیی بن اکثم شود.

معنی کلمه اکثم در فرهنگ معین

(اَ ثَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد بزرگ شکم . ۲ - سیر شکم (از غذا ).

معنی کلمه اکثم در فرهنگ فارسی

مرد بزرگ شکم، فراخ شکم، سیرشکم، سیرشده ازغذا
( صفت ) ۱ - مرد بزرگ شکم فراخ شکم . ۲ - سیر شکم اشباع شده (از غذا ) .
پدر یحیی است و یحیی قاضی القضاه معروف شافعی معاصر مامون .

معنی کلمه اکثم در ویکی واژه

مرد بزرگ شکم.
سیر شکم (از غذا)

جملاتی از کاربرد کلمه اکثم

شبی در کار اقلیم خراسان همی زد رای با یحیی بن اکثم
مولای تو ثابت‌بن قره شاگرد تو یحیی‌بن اکثم
و خدای تعالی وحی فرستاد به داوود (ع) که مرا دوست دار و مرا در دل بندگان دوست گردان. گفت، «چگونه دوست گردانم؟» گفت، «فضل و نعمت من با یاد ایشان ده که از من جز نیکوئی ندیده اند». و یحیی بن اکثم را به خواب دیدند. گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «در موقف سوال بداشت مرا و گفت: یا شیخ چنین کردی و چنین. تا ترسی عظیم بر من غالب شد. پس گفتم بارخدایا ما را از تو خبر نه چنین دادند؟ فرمان آمد که چون دادند؟ گفتم عبدالرزاق مرا خبر داد از معمر از زهری از انس از رسول الله (ص). از جبرئیل از تو که گفتی: من با بنده آن کنم که به من گمان برد و از من چشم دارد و من چشم داشتم که بر من رحمت کنی. گفت: راست گفت جبرئیل و راست گفت رسول و راست گفت انس و راست گفت زهری و راست گفت معمر و راست گفت عبدالرزاق. بر تو رحمت کردم. پس مرا خلعت پوشیدند و از خدمان بهشت پیش من می رفتند. شادیی دیدم که مثل آن نبود».
تا یک روز یحیی اکثم سؤال کرد که: از چیست که امیرالمؤمنین بر جامهٔ سیاه اقبال بیش می فرماید؟
روی علی بن ابی طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامی من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهای جاهلیت که عمرو بن لحی الجندعی پدر خزاعه نهاد، مصطفی (ص) اکثم خزاعی را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحی یجر قصبه فی النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمی الحامی، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحیّ احد بنی کعب، لقد رأیته یجر قصبه فی النار، یوذی ریحه اهل النار، و انی لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمی الحامی». قالوا: و من هو؟
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ، سبب نزول این آیت گفته‌اند که اکثم بن صیفی بود، حکیم عرب. و گفته‌اند: ضمرة بن العیص بود، و گفته‌اند، مردی بود از بنی لیث، حبیب بن ضمره. و قیل جندع بن ضمره. این مرد بیمار شد در مکه، و اثر مرگ بر خود بدید، پسران داشت، ایشان را گفت: مرا بیرون برید هجرت را.
و عن بعضهم قال: رأیت یحیی بن اکثم القاضی فی المنام فقلت له ما فعل اللَّه بک؟ فقال غفر لی، الّا انّه وبّخنی، ثمّ قال: یا یحیی خلّطت علیّ فی دار الدنیا، فقلت ای رب، اتکلت علی‌
سکوت زاده اکثم ازو عجب نبود عجب بود که گمان کرد خویش را دانا
خطیب در تاریخ بغداد ذکر کرده است که یحیی بن اکثم را هنگامی که بیست ساله یا در همان حدود بود، بقضاوت بصره منصوب کردند. پاره ای وی را بهر این امر جوان شمردند.
یحیی اکثم را بخواب دیدند گفتند خدای عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدی که چه کردی؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهری از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتی من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنی اللَّه تعالی گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهری راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فی خبر مسند ان رجلا یؤمر به الی النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثی الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالی ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟