جملاتی از کاربرد کلمه اژخ
هفتاد ساله گشتی توحید و زهد کو کم ژاژخای پیش مدو چون خران غنگ
همان به است که انصاف خویشتن بدهم که بی جواز ره از باژخواه نتوان رست
بدین ژاژخوانی شدی نامدار ندیدی همآورد در روزگار
کنون او بهر کشوری باژخواه فرستاد و بر ماه بنهاد گاه
گرفتند پیگار با باژخواه که کشتی کدامست بر باژگاه
مندرس گشته علم دین خدای همگان ژاژخای و یافهْ درای
سخنهاش موزون عیار آمد آوخ که ناقد به جز ژاژخائی نیابی
به هر شهر فرمود تا با سپاه بگردد ز شاهان بود باژخواه
شبنمی با خور نمیتابی دم از هستی مزن زاغی و با طوطیت این ژاژخایی مشکلست
چو می خوارگان شغلشان هرزه گویی چو تریاکیان کارشان ژاژخایی