اِ
معنی کلمه اِ در لغت نامه دهخدا

اِ

معنی کلمه اِ در لغت نامه دهخدا

( آ ) آ. ( حرف ) الف لَیِّنه ، مقابل همزه یا الف متحرکه ، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزه مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه ، افکانه. آفسانه ، افسانه :
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.مسعودسعد.هیبتش چون بانگ بر عالم زد افکانه شود
هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله.مسعودسعد.ترکیب من افکانه شد از زایش علت
زآن پس که بد از علت و از عارضه حامل.سنائی.بپیش خلق شب و روز بر مناقب تست
مدار قصّه و تاریخ و آفسانه من.سیف اسفرنگ.ده روزه مهر گردون افسانه ای است افسون
نیکی بجای یاران فرصت شماریارا .حافظ.و گاه از اوّل کلمه افتد و معنی کلمه بر جای باشد، چون لاله در آلاله ، و درخش در آدرخش ، و فکانه در آفکانه :
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.ابوالعباس.چون دواتی بسدین است خراسانی وار
بازکرده سر او لاله به طرف چمنا.منوچهری.بسمن زار درون لاله نعمان بشنار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.منوچهری.خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.اسدی.به پیش اندرآمد یکی تند ببر
جهان چون درخش و خروشان چو ابر.اسدی.تبدیل «آ» به همزه مفتوحه و همچنین حذف آن از اول کلمه سماعی است و قیاس را در آن راهی نیست و الف لینه کلمه ٔآمن عربی را فارسی زبانان گاهی به «ای » بدل کنند و ایمن گویند :
هرکه بر درگاه او کرد التجا رست از محن
ایمن است از موج دریا هرکه در بوزی نشست.عمید لوبکی.نوروز روزگار نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی.منوچهری.زیرا که او به سیرت و خلق فریشته است
ایمن بود فریشته از کید اهرمن.معزی.هرگز ایمن ز مار ننشستم
تا بدانستم آنچه خصلت اوست.سعدی.و الف «ان »، علامت جمع، چون عقب کلمه مختوم به ألف درآید میان دو الف یائی درآرند آسانی تلفظ را، چون در شمایان و مایان :
قوم راگفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب.

معنی کلمه اِ در فرهنگ معین

( آ ) (حر. ) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی ، اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «۱».
هان ! هلا! آی !
[ اَ ] (پیشوند ) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده

معنی کلمه اِ در فرهنگ عمید

( آ ) ۱. = آمدن
۲. آینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خودآی.
۱. در آخر کلمات می آید و کثرت و تعجب را نشان می دهد: شگفتا، خوشا، بسا.
۲. در آخر بن مضارع می آید و معنای فاعلی را می رساند: دانا، گویا، شنوا.
۱. در میان برخی کلمات می آید و اسم، صفت، یا قید می سازد: کمابیش، تکاپو، رستاخیز، دوشادوش، لبالب.
۲. در میان برخی کلمات می آید و بر معنی دلالت نمی کند: شماردن، راهگذار.
۳. در آخر یا ماقبل آخر فعل مضارع می آید و معنای دعا دارد: بماناد، بماندا، بخواندا، بمیراد، مَرساد.
در آخر کلمات می آید و بر ندا دلالت می کند: خدایا، شاها، ملکا، جهاندارا.

معنی کلمه اِ در فرهنگ فارسی

( آ ) دوم شخص مفرد امر حاضر از ( آمدن ) غالبا بصورت ( بیا ) مستعمل است .
الف لینه حرف اول است از حروف هجا
( نشان. اختصاری )

معنی کلمه اِ در دانشنامه عمومی

آ (سیریلیک). آ ( a، A ) نخستین حرف در الفبای سیریلیک است.
این حرف برگرفته از حرف آلفای یونانی است و نام آن در الفبای اولیه سیریلیک «آژو» بود. ارزش عددی آن نیز در الفبای قدیم، ۱ بود.
همچنین به عنوان اسم برای یک ضلع از یک چند ضلعی برای تدریس یا نشانه گذاری استفاده میشود.
• حروف سیریلیک
• تک نگاره ها
• حروف واکه ها
• مقاله های نیازمند گسترش
• مقاله های بدون منبع از اوت ۲۰۰۹
• همه مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد الفبای سیریلیک
اِ (سیریلیک). اِ ( E ، e ) نویسه ای در الفبای سیریلیک است. در روسی و بلاروسی آن را یه می خوانند اما در دیگر زبان ها اِ می خوانند.

معنی کلمه اِ در دانشنامه آزاد فارسی

آ. همانندِ «الف»، نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و در حساب جمل هم، مانند «الف»، معادل یک به حساب می آید. اما فارسی زبانان، در نظام الفبایی خود، نخست «آ» را می آورند و سپس «الف» را، هرچند «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به حساب نمی آید. این حرف، از نظر آوایی، مرکب از صامتِ چاکنایی ـ انفجاریِ «ء» و مصوّتِ «â» است. این مصوّت در واقع صورت نوشتاری یکی از سه مصوت بلند در زبان فارسی است، دو مصوت دیگر «او u» و «ای i» است. نام آن در زبان فارسی «آ»، «آیِ باکلاه» و «الف ممدود» است.
اولین حرف از الفبای فارسی و عربی و حرف اول از حروف ابجد و در حساب جمل معادل یک. فارسی زبانان آن را «الف» و «آی بی کلاه» می نامند. در عبری alep و در یونانی alpha است. در زبان فارسی برای الفبایی کردن کلمات، معمولاً حرف «آ» را مقدم بر «ا» یا الف می آورند و آن را حرف اول الفبای فارسی می دانند، هرچند که «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به شمار نمی آید. حرف الف در آغاز کلمات فارسی در واقع صورت نوشتاری سه مصوّت کوتاه، یعنی a، o و e است و چون مصوت های کوتاه در خط فارسی نشانۀ مستقل و مشخصی ندارند، تمام آن ها را به صورت «ا» می نویسند (اُمید، اَز، اِستخر). حرف الف از نظر آوایی، اگر در آغاز هجا قرار گیرد نشانۀ صامت چاکنایی ـ انفجاری، (همزه) «'» است، مثل «است» و اگر حرف دوم هجا باشد نشانۀ مصوت «â» است، مثل «مادر»، «راه». حرف الف به عنوان پسوند اشتقاقی به انتهای کلمات می چسبد که عبارت است از: ۱. صفت ساز: که به بن مضارع می چسبد و صفت فاعلی پایدار (مشبهه) می سازد. مثلِ دارا، میرا، گذرا، بینا، زیبا؛ ۲. حاصل مصدرساز: به آخر صفت می چسبد و اسم (حاصل مصدر) می سازد مثلِ درازا، روشنا، خنکا، بلندا، ژرفا، که به جای الف می توان پیوند «ی» حاصل مصدری آورد مثل درازی، روشنی و ...؛ ۳. الف اشباع و اطلاق: در متون نظم کهن، به انتهای کلمۀ قافیه، برای حفظ وزن، اضافه می شده است. مثل «ای خردمند عاقل و دانا ـ قصۀ موش و گربه برخوانا» (عبید زاکانی)، پوپک دیدم به حوالی سرخس ـ بانگک بر برده به ابر اندرا (رودکی)؛ ۴. الفِ اعجاب و تأسف: در متون کهن، به انتهای اسم اضافه می شده و شبه جمله می ساخته که مفهوم تعجب و شگفتی را داشته است. مثل شگفتا، عجبا، خرّما، خوشا، دردا، دریغا؛ ۵. الفِ پاسخ: در فارسی دری به آخر فعل «گفت» افزوده می شده است و در مقام پاسخ آن فعل را به کار می برده اند. مثلِ «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید ـ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید» (حافظ)، گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که ... (گلستان سعدی)، به نظر می رسد که این الف تغییریافتۀ ضمیر «او» باشد که به عنوان فاعل فعلِ «گفت» بعد از آن می آمده است که به مرور به الف مبدل شده است، به این ترتیب که ترکیب نحوی آن «گفت او» بوده است که به علت التقای دو صامتِ «ت» و «أ» یکی از دو صامت حذف شده و به ترکیبِ نحوی «گفتو=gofto» مبدل شده و سپس مصوت «و= o» به «ا= â» تبدیل یافته و به صورت کنونیِ «گفتا = goftâ» درآمده است؛ ۶. الف تعظیم: که به انتهای اسم های خاص (خصوصاً در عصر صفوی) می افزودند و بیشتر مفهوم تعظیم و بزرگداشت را به اسمِ قبلِ خود می بخشید. مثل صائبا، شاه طالبای کلیم، شاه تعضیمای قمی، شمیسا، میرزا امینا. در بعضی از متون دورۀ اول فارسی دری، برای تعظیم، الفی به انتهای کلمه اضافه می کردند مثلِ بزرگا، کردگارا: بزرگا مردا این که پسرم بود (تاریخ بیهقی) پاکا خدایا آن هنگام که شبانگاه کنید و آن هنگام که بامداد کنید (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۷. الفِ کثرت: که به انتهای بعضی کلمات اضافه می شده است تا نشان دهندۀ فراوانی امری یا چیزی باشد. مثلِ بسا، بدا، بدا شرابا و بدا نواگاها (ترجمۀ قرآن سورآبادی، سورۀ ۱۸، آیه ۲۹)، احمق مردا که دل در این جهان بندد (تاریخ بیهقی) چندا که هلاک کردیم ما از اهل شهری (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۸. الفِ دعا: در گذشته، برای ساخت فعل های دعایی، بین بن و شناسۀ فعل مضارع می آمده است مثلِ: مبینام، دهاد، داراد، گرداناد: بی باغ رخت جهان مبینام ـ بی داغ غمت روان مبینام (خاقانی)، ایزد تعالی ملک را دوستکام داراد (کلیله و دمنه)، اکنون خدایت مزد دهاد (اسرار التوحید)؛ ۹. الفِ ندا: در متون کهن و حتی شعر معاصر، به انتهای اسم می چسبد و شبه جملۀ ندایی می سازد، مثل خدایا، بزرگا، پدرا. شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم ـ پدرا، جانا، اندوه گسارا، تو بمان (هوشنگ ابتهاج «سایه»)؛ ۱۰. الفِ تأکید: که به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم تأکید بر امری را می رسانیده. مثلِ بر خدای توکل کندا، روی بگردانندا، باریک بنگردا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۱. الفِ تحذیر: به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم برحذرداشتن به فعل می داده. مثلِ آگاه مکنادا به شما کسی را، بنگرداندا شما را دیو (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۱۲. گاهی به انتهای کلمۀ «زود» الفی می افزودند و مفهوم قیدی به آن می دادند، مثلِ: زودا که پاداش دهیم، زودا که یاوی مرا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۳. گاهی در انتهای فعل، پسوند الف، برای متعدی کردن می آمده است. مثلِ نشاید که خدای درماناند او را پریشان آید ناگاه درماناند ایشان را (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۴. گاهی، در فارسی معاصر، پسوند الف به جای تنوین در کلمات عربی به کار می رود مثلِ «ابدا» به جای «ابداً»، «اصلا» به جای «اصلاً» و «حقّا» به جای «حقاً»؛ ۱۵. گاهی الف میان دو کلمه می آید و کلمه ای مشتق می سازد. مثلِ گرماگرم، دمادم، سراسر، سراپا، سرازیر. ممکن است این الف، حرف اضافۀ بین دو متمّم باشد، مثلِ دم به دم، سر تا پا و یا حرف عطف مثل تکاپو که تک و پو بوده است؛ ۱۶. در فارسی عامیانه «اِ»، «اَ»، «اُ» و «اِ اِ» به عنوان شبه جمله به کار می رود: اِ تو این جا چه کار می کنی؛ ۱۷. گاهی برای دور نگاه داشتن نام «الله» از دسترسی و برای احترام، آن را به صورت الف، با چند نقطه می نویسند: «ا...» البته این کار مانع از حرمتِ مسِّ آن بدون وضو نیست.

معنی کلمه اِ در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ا (۵۲۴ بار)

معنی کلمه اِ در ویکی واژه

در آغاز کلمه، نشانه همخوان همزه است که با یکی از واکه‌های کوتاه تلفظ می‌شود مانند: اَبر، اِسم، و اُردک. در وسط و آخر کلمه، نشانه واکه بلند است مانند دارآ، یا کرسی همزه، مانند مسأله، و منشأ.
در گویش گنابادی ای، اوای، آخ، اِیْ.

جملاتی از کاربرد کلمه اِ

در ابتدا قرار بود این المان در خیابان پهلوی و در میدان عدل پهلوی (عدل خمینی فعلی) نصب گردد. اما به واسطه قرارگیری میدان «ضد» در تلاقیگاه دو خیابان منتهی به حرم و فرودگاه، اِلمان به این میدان، شیفت داده شد.
اِفشایِ رازِ خَلوتیان خواسْت کرد شمع، شُکرِ خُّدا، که سِرِّ دِلَش در زبان گرفت
یافتی بر خوان اگر جویی رضای مرتضا لا فَتی اِلّا علی بر خوا‌نْد هر دم مُصطفا
عَنْبَرْ بِهْ جِنٰافِهْ بِکشی هِزٰارْ تٰا گِلْ اِشْکُوفِهْ لُو هَرْگَهْ تُو هٰا کِنی وٰا
اِسفِشاد یا اسب شهر روستایی در دهستان قائن بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است.
فِیَّ انْقِباضٌ وَحِشْمَةٌ فَاِذا صادَفْتُ اَهْلَ اَلْوَفاءِ والْکَرَمَ
وظایف مهم فضاپیمای اِی‌تی‌وی عبارتند از:
وَالظُّلمُ مِن شِیَمِ النُّفُوسِ فَاِن تَجِد ذَاعِفَّهٍ فَلِعِلَّهٍ لَایَظلِمُ
ابراهیم بن حمزه اِدِرنَوی همچنین شهرت‌یافته به تاج‌الدین تیرَوی (؟ -۱۵۶۲م) صوفی ترکی در سدهٔ دهم هجری/شانزدهم میلادی بود. زادگاهش شهر «تیره» بود. در سال‌های پس از ۹۳۳ق به مسجد جامع نقطه‌چی در ادرنه به تدریس می‌پرداخت و به آن شهر، نام نسبت گرفت. سپس به مکه مهاجرت کرد و تا پایان عمر مجاور ماند. جامع الأنوار و نزهة الأبصار را ادرنه نگاشت؛ تفسیرها و مواعظی از او به جای مانده است.
سعی فرمایی و اِفضال‌ کنی در حق من سعی و اِفْضال به یک بار گه دیدست به هم
فرنگی گراز خوره، توپ ورم اِریزه / کِی دیده شاه اسدم، ذغال بِویزه
تا به تو اِقرار خدایی دهند بر عدم خویش گواهی دهند
اِسطَلخ‌کوه، روستایی از توابع بخش خورگام شهرستان رودبار در استان گیلان ایران است.
اِروین شرودینگر، ۱۲ اوت ۱۸۸۷ زاده شد. او تنها پسر رودولف شرودینگر، گیاه‌شناس و گئورگینه امیلا برندا، دختر الکساندرا باوئر بود. پدرش صاحب یک کارخانه مُشمَع‌سازی در وین و پدربزرگش، استاد شیمی بود. شرودینگر در نوجوانی از آرتور شوپنهاور اثر گرفت و آثارش را مطالعه کرد و در زندگی به تئوری رنگ و فلسفه بسیار علاقه داشت.
این غذا از فلفل تند و پنیر تهیه می‌شود. در زبان دزونگخای بوتانی، «اِما» به معنی «تُند» و «دارتسی» به معنی «پنیر» است.
این مگر باشد ز حُبِّ مُشتَهَی اِسقِنِی خَمراً و قُل لِی انَّها
اِسٰا کِهْ مِنِهْ یٰارْ هٰاکِنِّهْ مِجِهْ کُوجْ سُوجِنِّهْ مِنِ ویلِهْ وَرْ، مِهْ دَسْتْ آمُوجْ
روستای آبادی درپایهٔ کوه اِب در ناحیه تپه بلندی واقع می‌باشد.
و بازگروهی روا دارند که کسی بتکلف راه سُکْر و غلبه سپرد؛ از آن‌جا که پیغمبر علیه السّلام گفت: «أبْکُو فاِنْ لَمْ تَبْکُوا فتَباکُوا. یا بگریید با خود را به گریندگان ماننده کنید.» و این را دو وجه باشد:
ترهولت نخست، با بریت ترهولت و سپس با خبرنگار تلویزیون نروژ، کاری استورکره، که در یک مهمانی در خانهٔ یکی از مقامات بلند پایهٔ سیاسی نروژ به نام ینس اِوِنْسِن ملاقات کرده بود، ازدواج کرد. همسر وی پس از زندانی شدن ترهولت در سال ۱۹۸۴ از وی جدا شد و بعداً طلاق گرفت.