معنی کلمه ايوب در لغت نامه دهخدا
چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست
فرعون کامران بود ایوب مبتلا.سعدی.- سفر ایوب ؛ یکی از اسفار عهد عتیق است که در آن قصه ایوب و تجارب و صبر او و مجادلاتش بادوستان بتفصیل حکایت شده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
- صبر ایوب ؛ مثل است برای کسی که بسیار حوصله و صبر دارد.
ایوب. [ اَی ْ یو ] ( اِخ ) نام پدر سلطان صلاح الدین ایوبی مؤسس سلسله ایوبیان. رجوع به صلاح الدین شود.
ایوب. [ اَی ْ یو ] ( اِخ ) پسر خواجه ابوبکر است که قاضی سمرقند بود، و خواجه ایوب همچون پدرش جامع فضایل و کمالاتست و شعر نیز میگویند. غزل :
میی که ساقی خونین دلان بجام انداخت
پی خرابی عشاق تلخکام انداخت
رمیده بود از این دامگاه مرغ دلم
فریب دانه خال تواش بدام انداخت.
مشو ناصح بکوی عقل و دانش رهنمون ما را
نداریم اختیاری تا چه فرماید جنون ما را.( از مجالس النفایس ص 380 ).رجوع به مجمع الخواص ص 312 شود.
ایوب. [ اَی ْ یو ] ( اِخ ) ابرش بغدادی. یکی از اطبای اوایل مائه سیم هجری است. از افاضل این طبقه و مهره این سلسله است. وی معاصر با معتصم و واثق و متوکل عباسی است و از زمره اطبائیست که در زمان هارون و مأمون بتحصیل لسان و لغت یونان همت گماشت و بسیاری از مصنفات یونانیان را بسریانی و عربی ترجمه کرد. ابن ماسویه مینویسد که ابرش اکثر ایام خود به ترجمه کتب یونانیان و توضیح و شرح کلمات آنها اشتغال داشت و بمباشرت عمل ومعالجت کمتر می پرداخت. ( نامه دانشوران ج 3 ص 28 ).
ایوب. [ اَی ْ یو ] ( اِخ ) ابن ابی تمیمه کیسان سختیانی بصری ( 66 - 131 هَ. ق. ) از بزرگان و فقهای عصر خود بود. تابعی است و از پرهیزگاران و زهاد بشمار میرود و از حفاظ حدیث و مردی مطمئن و ثقه است و از او 800 حدیث نقل کرده اند. ( اعلام زرکلی ج 1ص 382 چ سوم ). رجوع به صفة الصفوة ج 3 ص 212 شود.