اوصال

معنی کلمه اوصال در لغت نامه دهخدا

اوصال.[ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وَصْل. || ج ِ وِصْل. || ج ِ وُصْل. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه اوصال در فرهنگ معین

(اَ یا اُ ) [ ع . ] جِ وصل ، پیوندها، بندها.

معنی کلمه اوصال در فرهنگ عمید

= وُصل

معنی کلمه اوصال در فرهنگ فارسی

جمع وصل به معنی پیوندوبنداندام، عضوبدن
جمع وصل پیوندها بندها اعضای بدن.

معنی کلمه اوصال در ویکی واژه

جِ وصل ؛ پیوندها، بندها.

جملاتی از کاربرد کلمه اوصال

خرده کاری بود و تفریقش خطر هم‌چو اوصال بدن با همدگر
من عضوها تفرق اعضائی فی بابها تقطع اوصالی
ای ز وصلت گشته لقمان باوصال محو گشته در جمال ذوالجلال
و ذلک فی ذات الاله و ان یشأ یبارک فی اوصال شلو ممزّع‌
یا داود! لو یعلم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم، و شوقی الی ترک‌ معاصیهم، لماتوا شوقا الیّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتی. یا داود! هذا ارادتی فی المدبّرین عنّی، فکیف ارادتی فی المقلبین علیّ!
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جای بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو علی سیاه گفت: او را کسانی‌اند که اگر یک لحظه‌شان بی او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
باوصالت رسم در این وصلت که غریبم قضا دهد مهلت
او تصرم الاوصال منک و انت هو وصال اوتار القضاء صرامها
صال الجحیم باشی و دیدارت والله قد نقطع اوصالی