معنی کلمه اور در لغت نامه دهخدا
جهاندار گفتا به نام خدای
بدین نام دین آور پاکرای.دقیقی.به ره هست چندانکه آید بکار
درختان بارآور سایه دار.فردوسی.به صورتگری گفت [ مانی ] پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم.فردوسی.ز دین آوران این سخن کس نگفت
تو دیوانگی داشتی در نهفت.فردوسی.مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
ز دین آوران دین آن کس مجوی
که او کار خود را ندانست روی.فردوسی.چنین گفت دین آور تازیان
که خشم پدر جانت آرد زیان.فردوسی. || ( ن مف مرخم ) مخفف آورده : گنج بادآور. شاهدی خطآور. رودآور :
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش بکردند و درماندند.فردوسی.فراوان ز نامش سخن راندیم
سرانجام بادآورش خواندیم.فردوسی.دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش
شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره.سوزنی. || ( پسوند ) دارنده. دارا. مالک. صاحب. خداوند: بخت آور. پرندآور. جاناور. سُروآور: شاةٌ قَرْناء؛ میشی سُروآور. کمین آور؛ خداوند کمین :
بینداخت تیغ پرندآورش
همی خواست از تن بریدن سرش.فردوسی.کمندی بفتراک و اسبی دوان
پرندآور و جامه هندوان.فردوسی.جهانی پر از دشمن و از بدان
نماند بتو تاج تاج آوران ( کذا ).فردوسی.بزیر اندرون بود و هامون و دشت
که بدبخت و بخت آور آنجا گذشت.فردوسی. || بسیار. پُر: تکاور؛ بسیارتک. خارآور؛ پرخار: العضاة؛ درختان خارآور. ( ربنجنی ). خشم آور؛ بسیارخشم. دلاور؛ پردل. زورآور؛ پرزور. شتاب آور؛ پرشتاب. کین آور؛ پرکین :
ستاره شناسان و دین آوران
سواران جنگی و کین آوران.فردوسی.بپردازی و خود بتوران شوی
ز جنگ و ز کین آوران بغنوی.فردوسی.یلان سینه آمد پس ِ اردوان
بر اسب تکاور ببسته میان.فردوسی.یکی داستان زد بر این بر پلنگ
چو با شیر زورآورش خاست جنگ.