اوباشی

معنی کلمه اوباشی در لغت نامه دهخدا

اوباشی. [ اَ ] ( حامص ) بی قیدی و آوارگی و مشغول بودن بلهو و لعب و مانند آن. ( آنندراج ). الواطی. هرزگی. بدکاری. فسق و فجور. شهوت رانی. نفس پرستی و اشتغال به لهو و لعب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اوباش شود.

معنی کلمه اوباشی در فرهنگ فارسی

عمل و فعل اوباش الواطی هرزگی فسق و فجور اشتغال بلهو و لعب .

جملاتی از کاربرد کلمه اوباشی

حیلت‌گر و مهره دزد و اوباشیم دردی‌کش و کم‌زن خراباتیم
ایمنیم از خبر که خرسندیم فارغیم از خرد که اوباشیم
که اوباشی همی بی‌خان و بی‌مان درو امروز خان گشتند و خاتون
چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری
صلاح از ما مجو زاهد که ما رندیم و قلاشیم گهی دُردی‌کش میخانه گه سرخیل اوباشیم
اوباشی: ترک ثواب است، هم از کردن طاعت و هم از اجتناب معصیت، در غلبه محبت.
چون کافر اوباشی هرچند ز اوباشی با دوست به قلاشی هم دست کنی درکش
نقشبندی بین و نقاشی نگر باده نوشی ذوق اوباشی نگر
موم بودی مایهٔ نقاشیش نقش ها می بست با اوباشیش
چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم سودای تو می‌پزیم و خوش می‌باشیم