اواره
معنی کلمه اواره در لغت نامه دهخدا

اواره

معنی کلمه اواره در لغت نامه دهخدا

( آواره ) آواره. [ رَ / رِ ] ( ص ) آوار. از وطن دورافتاده. سرگردان. دَربِدر. غریب :
ایا گم شده بخت و بیچارگان
همه زار و غم خوار و آوارگان.فردوسی.که آواره بدنشان رستم است
که از روز شادیش بهره کم است...فردوسی.بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام.اسدی.نام و صیتت رونده همچو مثل
خصمت آواره در جهان چو سمر.شرف شفروه.ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او بمطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم.؟ || از وطن بیرون کرده. مُبعد. اخراج شده. منفی از بلد. مجلوّ از وطن :
ترا از خان مان آواره کردند
مرا بی دختر وبیچاره کردند.( ویس و رامین ).ور دوستارآل رسولی تو
از خانمان کنندت آواره.ناصرخسرو.محمدبن زید را با حشم به کهستان اِصفهبد فرستاد و او را آواره کردند بیچاره شد هر روز برای اَمان قاصد میفرستاد. ( تاریخ طبرستان ).
|| گم گردیده. بی نام ونشان :
نشانی ندادش کس اندر جهان
بدانگونه آواره شد ناگهان.فردوسی.بباید چو جمشید آواره گشت
که بنْهیم سر جمله در کوه و دشت.فردوسی.آواره ٔطلب را خضر است هر گیاهی
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائیست.صائب. || گریخته :
یکی داستان زد گَوی از نخست
که پرمایه آنکس که دشمن نجست
چو بدخواه پیش آیدت کشته به
گر [ یعنی یا ] از جنگ آواره برگشته به.فردوسی.به دُم گریزندگان شب مپوی
چو دشمن شد آواره بیشش مجوی.اسدی. || پراکنده. پریشان. متفرق. گریزان. گریزانده. رانده. تار و مار : دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم ایشان را برداریم که در این موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد. حسن زید رخصت داد بیامدند و پیاده را آواره کرده و چیرگی یافته و... ( تاریخ طبرستان ). چون وشمگیر خبر یافت ناگاه تاختن بسر ایشان برد و آواره گردانید. ( تاریخ طبرستان ). و اصفهبد علاءالدوله حسن را با جمله حشم بشکست و آواره کرد. ( تاریخ طبرستان ). || خراب ، مقابل آباد : و گفتند این چیست تو میکنی بهرزه ولایت خویشتن خراب و آواره کردی و با چندان حق که سلطان با تو دارد عصیان پیش گرفتی. ( تاریخ طبرستان ). || ( اِ ) ظلم. ستم. آزار. || تحقیق. یقین. ( برهان ). || آهن ریزه که هنگام سوراخ کردن نعل اسب و استر و مانند آن از نعل بیفتد. ( برهان ).

معنی کلمه اواره در فرهنگ معین

( آواره ) (رِ ) ۱ - (ص . ) بی خانمان ، دربه در. ۲ - گم گشته . ۳ - فراری . ۴ - پراکنده ، پریشان . ۵ - ( اِ. ) ستم ، آزار.
(اِ رِ یا رَ ) [ معر. ] (اِ. ) دفتر حسابی که حساب های پراکندة دیوانی را در آن نویسند، اوارجه ، اوارج .

معنی کلمه اواره در فرهنگ عمید

( آواره ) ۱. گم گشته.
۲. سرگشته، سرگردان.
۳. بی خانمان، دربه در.
۴. دور از وطن.
۱. دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی.
۲. دیوان خانه: همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۷ ).

معنی کلمه اواره در فرهنگ فارسی

( آواره ) ۱- ( صفت ) از وطن دور افتاده در بدر. ۲ - از وطن بیرون کرده نفی بلد شده . ۳ - گم گردیده بی نام و نشان . ۴ - گریخته. ۵ - پراکنده پریشان متفرق . ۶ - ( اسم ) ظلم ستم آزار.
آوار: گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، دربدر، دورازوطن، آوارگی: حالت آواره بودن، دربدری، سرگردانی
دیوانی را در آن نویسند اوارجه .
گرمای و هوای گرم

معنی کلمه اواره در دانشنامه عمومی

آواره. آواره ( به انگلیسی: Tramp ) ، یک فرد بی خانمان برای دورهٔ درازمدت است که به عنوان یک ولگرد سرگردان از جایی به مکان دیگر سفر می کند و به طور سنتی در تمام طول سال پیاده روی می کند.
آواره (پروانه). آواره ( نام علمی: Vagrans egista ) نام یک گونه از تیره فرچه پایان است. پروانه آواره در جنوب و جنوب شرقی آسیا تا ایران زندگی می کند. طول بال پروانه ۶۴ تا ۷۰ میلی متر است.
آواره (فیلم). آواره ( به هندی: Awaara ) فیلمی محصول سال ۱۹۵۱ و به کارگردانی راج کاپور است. در این فیلم بازیگرانی همچون راج کاپور، نرگس دات، پریتویراج کاپور، لیلا چیتنیس، کی. ان. سینگ، شاشی کاپور ایفای نقش کرده اند.

معنی کلمه اواره در دانشنامه آزاد فارسی

آواره. رجوع شود به:آیتی، عبدالحسین (تفت ۱۲۴۹ـ یزد ۱۳۳۲ش)

معنی کلمه اواره در ویکی واژه

دفتر حسابی که حساب‌های پراکندة دیوانی را در آن نویسند؛ اوارجه، اوار

جملاتی از کاربرد کلمه اواره

یحیی بن اسماعیل مامون (عربی: المأمون بن ذي النون) (متوفی ۱۰۷۵) دومین فرمانروای سلسله بربر هاواره ذولنونید بود که بین سالهای ۱۰۴۳ تا ۱۰۷۵ پادشاه طائفه تولدو (طلیطله) بود.
کی از هجر گلشاه و مرگ پدر شدستی دلاواره آسیمه سر
مثال پاره ای ابری که از باد به پهنای فضاواره گردد
من بلبل ندیده بهارم روا مدار کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم
زنهار طبیب از سفر عشق میاسا کاواره درین مرحله بس راهروانند
کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم
با اینکه از شماره فزونند ثبت شد هفتاد و اند کوکبشان در اواره‌ها
عرفی نصیحت کنمت گوش دار ، گوش تاوارهی زکشمکش صلح و جنگ خویش
و اندر کودکان خرد این حکم ظاهر است که چون بگریند اندر گاواره، کسی نوایی بزند خاموش شوند و مر آن را بشنوند و اطبا گویند مر این کودک را که حس وی درست است و به بزرگی زیرک باشد و از آن بود که آن ملک عجم را وفات آمد از وی پسری ماند دو ساله. وزرا گفتند که: «اینی را بر تخت مملکت باید نشاند؟» با بزرجمهر تدبیر کردند. وی گفت: «صواب اید. اما بباید آزمود تا حسش درست هست و بدو امید توان داشت؟» گفتند: «تدبیر این چیست؟» بفرمود تا غنا می‌کردند وی اندر آن میان به طرب آمد و دست و پای زدن گرفت. بزرجمهر گفت: «این امیدوار است به ملک.»
من کیستم آن بادیه‌پیمای فنایم کاواره کند قافله را بانگ درایم
چه باشد اگر شربتی آب سرد ببخشی مراوارهانی زدرد