معنی کلمه او در لغت نامه دهخدا
کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانه آو.سنائی یا لطیفی ؟دستی که جود با کف او آشناوش است
دستی که آو در یم او آشناوراست.شرف شفروه.بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود، چه آو را آب هم توان خواند بی آنکه تغییری در معنی و وزن راه یابد، لکن فرهنگها بدین گونه نقل کرده اند.
او. ( ضمیر ) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. ( برهان ). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). کلمه اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. ( از ناظم الاطباء ). سوم شخص مفرد غائب ( در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی ) :
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.ناصرخسرو.
او. [اَ و ] ( ع حرف ) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب. ( از ناظم الاطباء ): و ارسلناه الی مائة الف او یزیدون : ( قرآن /37 148 ). || بمعنی الی و الا ( حرف استثناء ). || گاه بطور شرطی استعمال شود. || گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. ( ناظم الاطباء ).