معنی کلمه اهن در لغت نامه دهخدا
نه پادیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا.رودکی.تا کی کند او خارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.ابوشکور.به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ.ابوشکور.از آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن ، سیمین همه بش و مسمار.ابوالمؤید بلخی.آهن ، یکی از اجساد صناعت کیمیا و از آن در آن صناعت به مریخ کنایت کنند.( مفاتیح العلوم خوارزمی ).
اخگرهم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.عسجدی.همه از آدمیم ما لیکن
او گرامی تر است کو داناست
همه آهن ز جنس یکدگر است
که همه از میانه خاراست
نعل اسبان شد آنچه ریم آهن
تیغ شاهان شد آنچه روهیناست.مسعودسعد.آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او خاره گشت سست.خاقانی.- آهن چینی ؛ ظاهراً آهنی بوده است که از چین می آورده اند، سخت :
با دشمن دین تا نزنم بازنگردم
ور قلعه او آهن چینی بود و روی.فرخی.- آهن نر ؛ پولاد.روهینا. مقابل نرم آهن.
|| شمشیر :
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.منوچهری.بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین ، نباشد کلک و آهن را ثمن.ناصرخسرو.کسی را که جانش به آهن گزم
بسی جامه ها در سکاهن رَزَم.نظامی.سخنهای بدش تعلیم کردند
بزر وعده ، به آهن بیم کردند.نظامی. || مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود و رانین و غیره.غرق آهن بودن :
ور شخص من نخواهی چون تار پرنیان
آهن مپوش بر تن چون پرنیان خویش.معزی. || زنجیر :
به آهن ببستند پای قباد
ز فرّ و نژادش نکردند یاد.فردوسی.و به آهن گران وی را ببستند و صوفی سخت درشت در وی پوشانیدند. ( تاریخ بیهقی ).