اهل تمیز

معنی کلمه اهل تمیز در لغت نامه دهخدا

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. ( کلیله و دمنه ).
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.سعدی.و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.

معنی کلمه اهل تمیز در فرهنگ معین

( ~ِ تَ ) [ ع . ] (اِمر. ) هوشیاران ، دانشمندان .

معنی کلمه اهل تمیز در فرهنگ فارسی

باهوش . باخرد

معنی کلمه اهل تمیز در ویکی واژه

هوشیاران، دانشمندان.

جملاتی از کاربرد کلمه اهل تمیز

نباشد نهان پیش اهل تمیز که یوسف به مصر از ادب شد عزیز
آنچه مذکور است از اهل تمیز آمده است اصل جوانمردی سه چیز
وگر بی تکلف زید مالدار که زینت بر اهل تمیز است عار
موج در صوف مربع نگرای اهل تمیز دل بدریا فکن وزر ببهایش بشمار
تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان بردند گنج عافیت از کُنج صابری
تویی مقاصد عالم، یقین بدان و«فألزم » تمیز راه عیان شد، اگر ز اهل تمیزی
ولیکن جماعتی مبصران روشناس و سمساران چار سوی لباس چون ریشه میان بند و برک در دامنم آویختند و گفتند. چون شده خود را پریشان کردن و چون ابریشم و ریسمان بتاب رفتن و بسان پیرهن تن بخود گرفتن و مانند بند شلوار بنیفه رفتن وجهی ندارد. حال انکه اینعلم مصنف که امروز در دست تست تا چرخ اطلس در گردشست افراشته خواهد ماند.( و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الی حین) و تاحله حیات در تنست از لباسی ناگزیرست. و پوشنی ستر زنده و مرده است. و نظام دنیا با این عقد دانهای در که در جیب تست وابسته. و بر اهل تمیز وصف لباس ازذکر طعام الطف واحسن.چه با وجود خلعت سنجاب کس از شکم باز نگوید.
اهل تمیز خوار و حقیرند نزد خلق جاهل به نزد خویش به غایت مسلم است
بی تربیت حکیم چیزی نشوی بی خدمتی از اهل تمیزی نشوی
قاری آن اهل تمیزی که بود حاضر رخت اول اندیشه زهر میخ درش باید کرد