معنی کلمه انف در لغت نامه دهخدا
آنف. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَنْف.
آنف. [ ن َ ] ( ع ن تف ) آنف بلاد؛ آنکه حاصل آن پیش رس تر باشد. || بادسرتر. کله شَخ تر. منیعتر. ابی تر. مستنکف تر. || ( ص ) بزرگ بینی.
انف. [ اَ ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). منخر. ( از اقرب الموارد ). معطس. دماغ. ( یادداشت مؤلف ). ج ، آناف ، اُنوف ، آنُف ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
انف فی السماء و اِست فی الماء ،در حق کسی گویند که لاف بسیار زند و برطبق آن کاری بجای نیارد.
|| مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیشوای قوم. انف القوم ؛ مهتر و رئیس قوم. ( آنندراج ). || پشته. || بیرون آمدگی کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاره کوه که پیش آمده باشد. ( آنندراج ). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. ( از اقرب الموارد ). || اول هر چیز و یا سخت ترین آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اول هر چیز. سار فی انف النهار؛ یعنی در اول روز. ( از اقرب الموارد ). جاء فلان یعدو و انف العدو؛ ای اشد العدو. ( منتهی الارب ). || زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کرانه نان و پاره آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف الرغیف ، پاره ای از نان گرده. ( ناظم الاطباء ). || کناره ریش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف اللحیه ؛ کرانه ریش. ( ناظم الاطباء ). || کناره سپل شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف خف البعیر؛ کرانه سپل شتر. ( ناظم الاطباء ). || انف البرد؛ سختی سرما. || انف المطر؛ بارانی که اول برویاند گیاه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || انف الناب ؛ آن طرف از دندان که اول برآید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رجل حَمِی الاْ َنف ؛ مرد با ننگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حَمِی َ اَنفُه ُ؛ عزیز گردید. ( از اقرب الموارد ). || ورم انف ؛ خشمگین گردیدن : ورم انفه ؛ خشمگین گردید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || جعل انف در قفا؛ پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل ؛ جعل انفه فی قفاه. || هو یتبع انفه ؛ می بوید و می رود پی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رغم انف ؛ خوار گردیدن. ( از اقرب الموارد ).