اندیشیده

معنی کلمه اندیشیده در لغت نامه دهخدا

اندیشیده. [ اَ دَ / دِ ] ( ن مف یا قید ) آنچه درباره آن فکر و اندیشه و تأمل ودقت کرده باشند : پادشاهان سخن اندیشیده گویند. ( از اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده باید کردن. ( گلستان ).

معنی کلمه اندیشیده در فرهنگ عمید

اندیشه شده.

معنی کلمه اندیشیده در فرهنگ فارسی

آنچه درباره آن فکر و اندیشه و تامل و دقت کرده باشند . سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده باید کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه اندیشیده

به خاطر کمبود سنگ و نیاز به آن برای ساخت بناهای دفاعی، در این دوران خانه‌ها با استفاده از خاک ساخته می‌شد. خاک مزایا و معایب خود را داشت. کار با گل و خانه‌سازی از آن آسانتر از کار با سنگ است و به مهارت چندانی نیاز ندارد. در عوض باید تمهیداتی در مورد محافظت در برابر رطوبت و ایستایی آن اندیشیده شود. همچنین سطوح نازیبای گلی نیاز به تزئینات و دکور را به وجود آورد. یک ابداع زیرکانه در میان ساکنان این شهر استفاده از لعاب بود، که هم سطح گل را در برابر آب مقاوم می‌کرد و هم آن را زیباتر می‌ساخت.
از آنجا که این آتشکده مسیر و جاده‌ای مناسب ندارد بازدیدکننده چندانی هم نداشته و ناشناخته باقی مانده‌است. بنای آتشکده که روزگاری محلی برای آیین‌های مذهبی مردم فارس و مکان زندگی بوده در حال حاضر به نیمه‌ویرانه‌ای متروک تبدیل شده‌است. با اینکه مجموعه چهارطاقی آذرجو یکی از برجسته‌ترین چهارطاقی‌های ساسانی در فارس است، این بنا به دلیل آسیب‌های جدی تقریباً در حال تبدیل به تلی از خاک است و ساختار کلی این بنای تاریخی تقریباً از بین رفته. به دلیل بی‌توجهی‌ها این اثر ملی سال‌هاست به حال خود رها شده و متروک مانده‌است. آوار دیوارهای این آتشکده را تا نیمه فرا گرفته‌است و گنبد آن ریخته‌است و اگر چاره‌ای برای بازسازی و مرمت آن اندیشیده نشود بنا به زودی کلا فرو خواهد ریخت.
راسو گفت: شنیدم که وقتی مردی جامه‌فروش، رزمه‌ای جامه دربست و بر دوش نهاد تا به دیهی برد فروختن را. سواری اتّفاقاً با او همراه افتاد. مرد از کشیدنِ پشتواره به ستوه آمد و خستگی در او اثر کرد. به سوار گفت: «ای جوانمرد، اگر این پشتوارهٔ من ساعتی در پیش گیری، چندانک من پاره‌ای بیاسایم، از قضیّتِ کرم و فتوّت دور نباشد». سوار گفت: «شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلانِ بار کلفت، در میزانِ حسنات، وزنی تمام دارد و از آن به بهشت باقی توان رسید، فَاَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ ؛ امّا این بارگیرِ من دوش را لبِ هر روزه جو نیافته‌ست و تیمارِ به قاعده ندیده؛ امروز قوّت آن ندارد که او را به تکلیفِ زیادت شاید رنجانید» درین میان خرگوشی برخاست؛ سوار اسب را در پیِ او برانگیخت و بدوانید. چون میدانی دو سه برفت، اندیشه کرد که «اسبی چنین دارم، چرا جامه‌هایِ آن مرد نستدم و از گوشه‌ای بیرون نرفتم؟» والحقّ، جامه‌فروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که «اگر این سوار جامه‌هایِ من برده بودی و دوانیده، به گَردَش کجا رسیدمی؟» سوار به نزدیکِ او باز آمد و گفت: «هَلا، جامه‌ها به من ده تا لحظه‌ای بیاسایی» مرد جامه‌فروش گفت: «برو که آنچ تو اندیشیده‌ای، من هم از آن غافل نبوده‌ام!». این بگفت و زاغ را فرو شکست و بخورد. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو از جهتِ عقاب همه نیکو نیندیشی و از خطفهٔ صواعق او ایمن نباشی و رفتن بدان مقام و دریافتن آن مطلب، چنان سهل المأخذ ندانی که نصیبهٔ هر قدمی از آستانِ قصرِ این تمنّی جز قصور نیست.
امیر بونصر را گفت: بوالحسن سیّاری صاحبدیوانی ری و جبال‌ دارد و آن کار بد و نظامی گرفته است، و بوسهل حمدوی به ری خواهد رفت که از طاهر دبیر جز شراب خوردن و رعونت‌ دیگر کاری برنیاید، و طاهر مستوفی دیوان استیفا را بکار است، و بوالحسن عقیلی مجلس ما را . و چنانکه سلطان بآخر دیده بود دلم بر احمد عبد الصّمد قرار میگیرد که لشکری بدان بزرگی و خوارزمشاه مرده را بآموی داند آورد و دبیری و شمار و معاملات نیکو داند، و مردی هوشیار است. بونصر گفت: سخت نیکو اندیشیده است؛ در ایّام خلفاء بنی عباس و روزگار سامانیان کدخدایان امرا و حجّاب را وزارت داده‌اند، و کثیر کدخدای بوالحسن سیمجور بود که بوالقاسم‌ نبسه‌ اوست و چند بار او را سامانیان از بوالحسن‌ بخواستند تا وزارت دهند، بو الحسن شفیعان‌ انگیخت که جز وی کس ندارد. و کار خوارزم اکنون منتظم است و عبد الجبّار پسر خواجه احمد چون پدرش درجه وزارت یافت، بسر تواند برد . امیر فرمود تا دوات آوردند و بخطّ خویش ملطّفه‌یی نبشت سوی احمد برین جمله که «با خواجه ما را کاری است مهم بر شغل مملکت، و این خیلتاش‌ را بتعجیل فرستاده آمد. چنان باید که در وقت که‌ برین نبشته که بخطّ ماست واقف گردی، از راه نسا سوی درگاه آیی و بخوارزم درنگ نکنی.» و ملطّفه به بونصر داد و گفت:
و با غضبی بر کمال از حجره کنیزک بیرون آمد کنیزک با خود اندیشید که این سخن نا اندیشیده گفتم و این تدبیر ناسگالیده کردم و هنوز از سر ضمیر او بی خبر و از مضمون باطن او غافل، چندین هذیانات و ترهات که مردود عقل و نامقبول خرد است، ایراد کردم و این مقدمات که سبب نکال و وبال من شود، در صحرا نهادم و راست گفته اند:
فرهنگستان فرانسه برای ترویج زبان فرانسه راه‌کارهایی اندیشیده‌است که اعطای برخی جوایز ادبی (قریب به شصت جایزه) از آن جمله‌است. مهم‌ترین این جوایز جایزه بزرگ فرهنگستان فرانسه است.
درگیری‌های مرزی از اوایل اسفندماه ۱۳۵۷ شروع شدند. در مدت یک سال و نیم نه تنها برای رفع اختلاف چاره‌ای اندیشیده نشد، بلکه سخنان تحریک‌آمیز به‌تدریج دامنه اختلافات را وسیع‌تر کردند.
بطاعت و یاری آمده است، و پس یکروز مغافصه‌ بگتوزون را با بسیار مقدّم فروگرفتند و بند کردند و امیر خراسان روی پنهان کرد و بگرفتندش با همه برادران و خویشان و در عماریها سوی اوزگند بردند؛ و دولت آل سامان بپایان آمد و امیر محمود نااندیشیده‌ بدان زودی امیر خراسان شد.
کلیله گفت: چیست این رای که اندیشیده‌ای؟
جگر در خون بسی گردیدهٔ تو چنان نیست این که اندیشیدهٔ تو
به دلیل خشکی آب و هوای بخش عمده‌ای از کشور ایران و عدم ریزش باران کافی در بیش از شش ماه از سال در اکثر نقاط و در نتیجه فصلی بودن آب رودخانه‌ها و عدم دسترسی به آب، از دیرباز تمهیدات گوناگونی جهت تأمین آب شیرین در فصول خشک سال اندیشیده می‌شده‌است. احداث بند، قنات و آب‌انبار از این جمله‌اند.
رویکرد همدلانهٔ برلین به تاریخ و به زندگی‌ها و اندیشه‌های اندیش‌مندان، نویسندگان و هنرمندان در عصر جدید ویژگی بارزی از کار او در مقام تاریخ‌نگار اندیشه‌هاست. بررسی او در این زمینه نشان‌گر کثرت‌گرایی ارزشی اوست. یکی از مدعاهای اصلی کثرت‌گرایی این است که در دوره‌های مختلف و در فرهنگ‌های گوناگون، رویکردهای متفاوتی به تجربه‌های انسانی بوده‌است. به گفتهٔ او «تاریخ اندیشه‌ها، تاریخ آن چیزی است که باور داریم مردم اندیشیده‌اند و احساس کرده‌اند؛ و این مردم، واقعی بوده‌اند؛ نه مجسمه‌ها یا مجموعه‌ای از نسب‌ها. کوششی از راه تخیل برای راه یافتن به ذهن‌ها و دیدگاه‌های اندیشه‌گران، پرهیزناپذیر است و از کوشش همدلانه گریزی نیست».
هرون الرّشید یک سال بمکه رفته بود، حرسها اللّه تعالی‌، چون مناسک‌ گزارده آمد و باز نموده بودند که آنجا دو تن‌اند از زاهدان بزرگ یکی را ابن السّماک گویند و یکی را [ابن‌] عبد العزیز عمری و نزدیک هیچ سلطان نرفتند. فضل ربیع‌ را گفت یا عبّاسی- و وی را چنان گفتی- مرا آرزوست که این دو پارسا مرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و بیرون‌ ایشان، تدبیر چیست؟ گفت: فرمان امیر المؤمنین را باشد که چه اندیشیده است و چگونه خواهد و فرماید، تا بنده تدبیر آن بسازد. گفت: مراد من آن است که متنکّر نزدیک ایشان شویم تا هر دو را چگونه یابیم، که مرائیان‌ را بحطام دنیا بتوان دانست. فضل گفت: صواب آمد، چه فرماید؟ گفت: بازگرد و دو خر مصری راست کن‌ و دو کیسه در هر یکی هزار دینار زر، و جامه بازرگانان پوش و نماز خفتن‌ نزدیک من باش تا بگویم که چه باید کرد. فضل بازگشت و این همه راست کرد و نماز دیگر را نزدیک هارون آمد، یافت او را جامه بازرگانان پوشیده‌، برخاست و بخر برنشست‌ و فضل بر خر دیگر، و زر بکسی داد که سرای هر دو زاهد دانست و وی را پیش کردند با دو رکابدار خاصّ‌ و آمدند متنکّر، چنانکه کس بجای نیارد و با ایشان مشعله‌ و شمعی نه.
این آثار و آثار بعدی انسان را به این نتیجه می‌رساند که تأثیر ادبیات فارسی فراتر از آنچه در زبان فارسی نوشته شده‌است، آثار کسانی را که در ادبیات، متافیزیک و فلسفه به زبان فارسی می‌اندیشیده‌اند، صرف نظر از زبان مادری و نژاد، در بر می‌گیرد.
خداوند اگر بیند، او را بخواند و خلوتی باشد و دل او گرم کرده آید. گفت: ما را شرم آید- خدای، عزّ و جلّ‌، آن پادشاه بزرگ را بیامرزاد، توان گفت که از وی کریمتر و حلیم‌تر پادشاه نتواند بود- گفتم: پس خداوند چه بیند؟ گفت: ترا نماز دیگر نزدیک وی باید رفت به پیغام ما و هر چه دانی که صواب باشد و بفراغت دل او بازگردد بگفت‌، و ما نیز فردا بمشافهه‌ بگوییم، چنانکه او را هیچ بدگمانی نماند، و چون بازگردی ما را بباید دید تا هر چه رفته باشد، با من بازگویی. گفتم: اگر رای‌ عالی بیند، عبدوس یا کسی دیگر از نزدیکان خداوند که صواب دیده آید با بنده آید، دو تن نه چون یک تن باشد. گفت: «دانم که چه اندیشیده‌ای، ما را بر تو مشرف‌ بکار نیست و حال شفقت و راستی تو سخت مقرّر است» و بسیار نیکویی گفت، چنانکه شرم گرفتم‌ و خدمت کردم‌ و بازگشتم.
و پس ازین بروزی چند امیر خواجه را گفت: هندوستان بی‌سالاری‌ راست نیاید، کدام کس را باید فرستاد؟ گفت: خداوند بندگان را شناسد و اندیشیده باشد بنده‌یی که این شغل را بشاید. و شغل سخت بزرگ و با نام است، چون اریارقی آنجا بوده است و حشمتی بزرگ افتاده‌، کسی باید در پایه او، هر چند کارها بحشمت خداوند پیش رود، آخر سالاری کاردان باید، مردی شاگردی کرده‌ .
بنای شهر اندیشیده شده مشتمل بر بنای ارگ حکومتی شامل همه اداره‌های آن روز، مدرسه‌ها، شمار فراوانی مسجد، حمام، کوچه، خانه‌های مسکونی، بازار، برج و بارو و همه تأسیسات شهری بود.
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام