اندوهناک. [ اَ ] ( ص مرکب ) اندوهگین. غمناک. محزون.( از ناظم الاطباء ). حزین. محزون. حزنان. محزان. ( یادداشت مؤلف ). لهفان. ( دهار ). منجود. وکاب. ( از منتهی الارب ). غمنده. مشجو. سدمان. ( یادداشت مؤلف ) : اندوهناک بر کناره آب نشست. ( کلیله و دمنه ). خبر داشت کان شاه اندوهناک در آن ره کند خویشتن را هلاک.نظامی.نهانخانه ای داشت در زیر خاک نشاندش در آن خانه اندوهناک.نظامی.چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک شود شهری از گریه اندوهناک.نظامی.
هنگامی که سلمان - خدایش خشنود باد - را مرگ فرا رسید، اندوهگین شد. وی را پرسیدند. از چه اندوهناکی ای ابوعبدالله؟ گفت: بر دنیا فسوسی ندارم.
دلم از دست خوبان چاک چاکست تنم از هجرشان اندوهناکست
فرح بخش دل اندوهناکان فروغ افزای روشن جان پاکان
بده جامی که بس حالم خرابست دل اندوهناکم در عذابست
دلی را نمی بینم اندوهناک تن از رنج فارغ، رخ از گرد پاک
ز بس گل ز بلبل بد اندوهناک طلب کرد حاجت ز یزدان پاک
چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم در غم خوردن چو یاسمین چالاکم
زندگی دلتنگکننده در شهر کوچک صومعهسرا زمینهساز داستانهای نخستین رهبر است. داستانهای مجموعه داستان «دود» منتشر شده در سال ۱۳۴۹ با فضای ابری، جنگلهای مهگرفته، غروبهای اندوهناک، جادههای بارانی و توتونکاران مغموم، تصویری گرفته و گیرا از شمال ارائه میکنند.
دل نازکش گشت اندوهناک خروشید و بر سر پراکند خاک
در کتاب «در آسمان» میربو از یک درگیری جدی و درونی در مورد وجودیت انسان رنج میبرد. این داستان اندوهناک دربارهٔ شکنجههایی است که انسان بر روی زمین خاکی متحمل میشود و مهمتر از آن فاجعه زندگی یک هنرمند در این فضا را بیانگر میشود. در همین دوره بود که اکتاو با هنرمندانی همچون مونه رفتوآمد داشت و آثاری مانند «گل آفتابگردان» و «زنبقها» ی ون گوگ را خریداری کرده بود.
ازین پس من و همچو گل جامه چاک چو بلبل نواهای اندوهناک
و بر عاقل لازم است که بر وجود چیزی که از شأن آن فناست شاد نشود و از زوال آن اندوهناک نگردد.