اندربای. [ اَ دَ ] ( نف مرکب ) ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. ( برهان قاطع ). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابسته چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ضرور. دربایست. محتاج الیه. ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : مهرگان رسم عجم داشت بپای جشن او بود چو چشم اندربای.فرخی.زهی تن هنر و چشم نیکنامی را چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.فرخی. اندربای. [ اَ دَ ] ( ص مرکب ) آویخته و معلق. ( انجمن آرا )( آنندراج ). نگون و سرازیر و آویخته. ( برهان قاطع ). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). اندروای. و رجوع به اندروای شود.
معنی کلمه اندر بای در فرهنگ معین
(اَ دَ ) (ص . ) لازم ، ضروری .
معنی کلمه اندر بای در فرهنگ عمید
= لازم: زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی: ۳۷۲ ).
بروان اندر بایسته تر از توحیدی بزبان اندر شایسته تر از ایمانی
کجا زبان و بنانش بیان کنند سخن سخنور اندر باید شدن سوی کُتّاب
نصیر منت بر جان و دل نهد امروز اگر ز جان و دل خویش سازد اندر بای
گر هیچ عشقت از در ناگه در آید ای جان وز من مرا به یک ره اندر باید ای جان
اناالحق میزد اندر بایزید او دمادم میشد اینجا ناپدید او
ای به صدر اندر بایسته تر از نوشروان وی به حرب اندر شایسته تر از پور پشنگ
و نفس دانست که آنچه فرود ازو باشد نتواند مادتهای او را پذیرفتن مگر به زمان. پس زمان واجب آمد مر فرودینان را از نفس، همچنانک رفتن قلم به کار آید مر پدید آوردن خط را از زیر قلم ، و حاجت آید فکرت مردم را به آلت و قلم تا بیرون آرد حکمتها را از عقل، و همچنین همه آلت ها که بدو عمل کنند. از بهر آن فایده ها باید که فرود از آلت پدید آید نه از به حکمت آن عمل کز نفس بیرون آرند، بر مثال خط که نفس همی داند. نبشتن، پس قلم و حبر کاغذ و دست و جنبش و جای و روزگار باید تا آن نبشتن ازو پدید آید و آن نبشتن از بهر آن همی باید تا کسی مرانرا ببیند کزو فایده گیرد، نه از بهر آن باید تا آنچ بایست بر کاغذ بنگارد. پس درست شد که آلت همه از بهر آن فایده را که فرود از عمل باشد، و زمان آلتی است مر عمل عالم را. پس دانستیم که زمان از بهر پذیرندگان بایست که زیر عمل عالم اندر بودند. ولکن چون نفس کلی مرین آلت عظیم کلی را پدید آورد که زمان است چنان آوردش از بایستگی که اوهام اندرو نمی تواند رسیدن ببر گرفتن مرورا، و این از تمامی حکمت بود که آلتی پدید آورد بدین شریفی و بایستگی اندر باید یافتن مرین فصل را که روشن است و بسیار بزرگان اندرین شبهت اند.
و باز اگر درویشی مسافر منبسط شود و روزی چند صحبت و بایستِ دنیا اظهار کند، مقیم را از آن چاره نباشد که وی را به دمِ بایست وی فرا برد و اگر این مسافر مدعیی بود بی همت، مقیم را نباید که بی همتی کند و متابع وی باشد اندر بایستهای محال وی؛ که این طریقت منقطعان است. چون بایست آمد به بازار باید شد به ستد و داد کردن، و یا به درگاه سلطانی به عوانی. وی را با صحبت منقطعان چه کار باشد؟
آن بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد وان بملک اندر بایسته چو در دیده بصر
سر گروه مخالف به خیل تاشان گفت بکوشش اندر باید شدن بفکر و نظر