معنی کلمه اند در لغت نامه دهخدا
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی.مصعبی.چو نومید گشت او ز چرخ بلند
که شد سالیانش بهفتاد و اند.فردوسی.بعرصه گاه تو لشکر چنانکه پار نبود
هزار و هفتصد و اند پیل بر بشمار.فرخی.بامدادان که زمین بوسه دهندش پسران
چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه.منوچهری.بسیار بکشت [شاه کابل ] تا بیست و اند هزار مسلمان بر دست او شهید گشت. ( تاریخ سیستان ). یکجایگاه از یاران حرب بن عبیده بیست و اند هزار مرد بکشت. ( تاریخ سیستان ). تفحص کردند جمله خردمندان مملکت را و از جمله هفتاد و اند تن را ببخارا آوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102 ). این هفتاد و اند تن را که اختیار کرده آمد یکسال ایشان را می باید آزمود. ( تاریخ بیهقی ). چهارصد و اند سال است تا این را می نویسند و می خوانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238 ). یکهزار و دویست و اند اسیر بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40 ). هشتهزار و هشتصد و اند سر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40 ).
سیه گوش تیرست هریک ببند
پلنگان آمخته هشتاد و اند.( گرشاسبنامه ص 113 ).ز زر کاسه هفتاد خروار واند
ز سیمینه آلت که داند که چند.