معنی کلمه انجاس در لغت نامه دهخدا
انجاس. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ نَجس و نِجس ونَجَس و نَجِس و نَجُس. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پلیدیها. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || پلیدیها و نجسها. ( ناظم الاطباء ) :
خون خوری در چارمیخ تنگنا
درمیان حبس و انجاس و عنا.مولوی ( مثنوی ).- انجاس اجناس شیاطین ؛ پلیدیهای شیاطین. ( ناظم الاطباء ).
- انجاس الابدان ؛ قوله تعالی : انما المشرکون نجس ( قرآن 28/9 )، قال عمربن عبدالعزیز، یعنی انهم انجس الابدان کنجاسة الکلب والخنزیر. ( منتهی الارب ). و رجوع به نجس و منتهی الارب شود.
انجاس. [ اِ ] ( ع اِ ) انجاص. ( از دزی ج 1 ص 40 ). انجاص ؛ آلو. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به انجاص شود.