انثی

معنی کلمه انثی در لغت نامه دهخدا

انثی. [ اُ ثا ] ( ع اِ ) ماده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) ( مهذب الاسماء ). ماده که در مقابل نر است. ( از غیاث اللغات ). خلاف ذکر از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ). زن. زنینه. ( فرهنگ فارسی معین ). مادینه. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اِناث و اُنُث و اُناثی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).ج ، اناث. جج ، انث. ( از اقرب الموارد ) ( از مهذب الاسماء ). ج ، اناثی. ( از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد ): فلما وضعتها قالت رب انی وضعتها انثی واﷲ اعلم بماوضعت. ( قرآن 36/3 )؛ چون آن فرزند را بنهاد، گفت : خداوند من ، من این فرزند که نهادم ، دختر زادم و خدا خودداناتر به آنچه زاد و نهاد. ( کشف الاسرار ج 2 ص 96 ).
- امراءة انثی ؛ زن کامل. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه انثی در فرهنگ معین

(اُ ثا ) [ ع . ] (اِ. ) ماده ، زن ، زنینه ، ج . اناث .

معنی کلمه انثی در فرهنگ عمید

ماده، زن.

معنی کلمه انثی در فرهنگ فارسی

ماده، زن، اناث و اناثی جمع
( اسم ) ماده زن زنینه . جمع : اناث.

معنی کلمه انثی در ویکی واژه

ماده، زن، زنینه ؛
اناث.

جملاتی از کاربرد کلمه انثی

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ ای خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثی.
قال مجاهد: هو ان تلد المراة غلاما ثم جاریة ثم غلاما ثم جاریة و قال ابن الحنیفة: تلد توأما غلاما و جاریة و العرب تقول هؤلاء ولد فلان شطرة اذا کانوا بنین و بنات: وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً. فلا تلد و لا یولد له. قیل: هذه الایة خاصة فی الانبیاء، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ یعنی لوطا لم یولد له ذکر انما ولد له ابنتان، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ. ابراهیم (ع)، لم یولد له انثی، کان له اولاد ذکور أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً، محمد (ص) ولد له بنون و بنات، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً عیسی و یحیی کانا عقیمین لم یولد لهما ولد و قیل هذا علی وجه التمثیل، و الایة عامة فی حق کافة الناس.
تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی‌ ای قسمة عوجاء غیر معتدله ان یکون لکم الذکور و للَّه الاناث. قرء ابن کثیر ضئزی بالهمزة و هما لغتان، یقال ضاز یضیز ضیزا و ضاز یضوز ضوزا و ضأز یضأز ضأزا اذا ظلم و نقص و جار فی القضیة و تقدیر ضیزی من الکلام فعلی بضم الفاء لانها صفة و الصفات لا تکون الّا فعلی بضم الفاء کالحبلی و بشری و انثی او فعلی بفتح الفاء نحو غضبی و سکری و عطشی و لیس فی کلام العرب فعلی بکسر الفاء فی النعوت، انّما یکون فی الاسماء، مثل ذکری و شعری، غیر انهم کرهوا ضم الضاد و خافوا انقلاب الیاء واوا و هو من باب الیاء فکسروا الضاد لهذه العلة کما قالوا فی جمع ابیض بیض و اصله بیض کالاحمر و الحمر و الاصفر و الصّفر. فاما من قال ضاز یضوز، فالاسم منه ضوزی مثل شوری.
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» انه واحد لا ولد له لا ذکر و لا انثی.
وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی‌ الذکر زوج الانثی و الانثی زوج الذکر.
انخراقی ز حایلین باشد وآن سرایت بانثیین باشد
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثی‌ ای بتسمیة الانثی حین قالوا ابهم بنات اللَّه.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» ای الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابیّ و الشاکّین فی الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّی اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنی عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادی الّذی رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثی قطّ، یقال کان حصورا لا یأتی النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنی الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
اما هیئت آنست که اشخاص بدان از یکدیگر جداست، خاصه‌اندر مردم، با انک بصورت همه یکی‌اند، چنانک زید و عمرو با آنک هر دو بر صورت مردم‌اند بهیئتها، مختلف که یا‌فته‌اند از یکدیگر جدا‌اند، و‌اندرین حکمتی عظیم ا‌ست، چه اگر این هیئتهاء مختلف نبودی، و همه مردم بر یک هیئت بودندی، چنانک بمثل دامان‌اند، شرهاء بسیار بودی بمیان مردم پس تقدیر عزیز علیم چنان رفت که مر ایشان را بهیئت از یکدیگر جدا کرد، تا بشنا‌سند یکدیگر را با آنک همه بیک صورت‌اند، چنانک گفت: قوله«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلنا کم شعوبا و قبائل لتعارفوا.» و پیش ازین گفتم و اکنون نیز می گویم که علت این اختلاف هیئتها باتفاق صورت میان مردم، نخست انست که نوع را صورتی ا‌بداعی ا‌ست و مر شخص ها را صورت تولیدی ا‌ست، اعنی نخست از هر نوع جفتی نر و ماده بوده ا‌ست، از مردم و جز مردم جفتان ابداعی بی زایش از آن صورت ابداعی‌اندر آمده است بعالم، و عقل بضرورت مقر ا‌ست بجفتان ابداعی بی زایش. و (از) حجت هاء عقلی بر اثبات جفت ابداعی بخاصه از مردم یکی آنست که امروز همی بینیم که از مردم یکی آنست که مر او را فرزند ا‌ست و او خود فرزند کسی ا‌ست، این وا‌سطه مردست‌اندر تولید، و دیگر آنست از مردم کو فرزند کسی ا‌ست ولیکن مر اورا فرزند نیست، و این آخر مردست‌اندر تولید. پس (از) تقسیم عقلی لازم آمد: جفتی که ایشان فرزند کس نبودند و مر ایشان را فرزند بود و این آغاز مردم باشد‌اندر تولید، و این جفت که ما یاد کردیم آنست که مر ایشان را همی آدم و حوا گویند، و این قا‌عده دینی بر حدی منطقی ا‌ست چنین که گفتیم، که این را رد نیست البته.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ یعنی دفن البنات و هنّ احیاء و هی الموؤدة. مِنْ إِمْلاقٍ خشیة الفقر و العار، یقال: املق الرجل فهو مملق، اذا افتقر. مصطفی (ص) گفت: «من کانت له انثی فلم یئدها و لم یهنها و لم یؤثر ولده علیها یعنی الذّکور ادخله اللَّه الجنة».