معنی کلمه ان در لغت نامه دهخدا
نزد آن شاه زمین کردش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام.رودکی.آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.رودکی.چو گشت آن پریچهره بیمار غنج
ببرّید دل زین سرای سپنج.رودکی.ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
از آن جفاله جفاله از این قطارقطار.عنصری.سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اَزْغها پاک کن مر مرا
همه آفرین زآفرینش ترا.بوشکور.زن پیر رفت و می آورد و جام
از آن جام فرهاد شد شادکام.فردوسی.چنین گفت افراسیاب آن زمان
که آن نامور گرد خسرونشان.فردوسی.بیامد نشست از بر تختگاه
بسر برنهاد آن کیانی کلاه.فردوسی.فرستاد آیین گشسب آن زمان
کسی را برِ شاه گیتی دمان.فردوسی.کجا گیو و طوس و کجا پیلتن
فرامرز و دستان و آن انجمن.فردوسی.از آن پیشتر کآن گو پیلتن
درآید بخرگاهیان رزم زن.فردوسی.خیال خنجر او را شبی مه دید ناگاهان
به هر ماهی شود آن شب مه از دیدار ناپیدا.مسعودسعد.سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب. ( تاریخ بیهقی ). حاجب بکتکین و آن قوم بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ). من که عبدالرحمن فضولیم آن دو تن را... دریافتم و پرسیدم که امیر آن سجده چرا کرد. ( تاریخ بیهقی ). بوعلی کوتوال بگفته که از برادر ما آن شغل می برنیاید. ( تاریخ بیهقی ). تو که بونصری... ممکن نخواهی بودن در شغل خویش که آن نظام که بود بگسست. ( تاریخ بیهقی ). اندیشیدیم که مگر آنجای دیرتر بماند و در آن دیار باشد که خلل افتد. ( تاریخ بیهقی ). رعایا و اعیان آن نواحی در هوای ما [ مسعود ] مطیع وی گشته. ( تاریخ بیهقی ). استادم در خرد و فضل آن بود که بود... و آن طائفه از حسد وی هر کس نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. ( تاریخ بیهقی ). دانست که آن دیار تا روم... بضبط ما آراسته گردد. ( تاریخ بیهقی ). از چپ راه قلعه مندیش... پیداآمد و راه بتافتند و بر آن جانب رفتند. ( تاریخ بیهقی ). سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را... ضبط کند. ( تاریخ بیهقی ). مقرر است که این تکلفها از آن جهت بکردند [ پدران ] تا فرزندان... بر آن تخمها که ایشان کاشتند بردارند. ( تاریخ بیهقی ). نامه ها رفت جملگی این حالها را به ری و سپاهان و آن نواحی نیز تا درست مقرر گردد. ( تاریخ بیهقی ). اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند. ( تاریخ بیهقی ). ملوک روزگار... چون... بروند فرزندان ایشان که مستحق آن تخت باشند بر جایهای ایشان نشینند. ( تاریخ بیهقی ). سلطان مسعود گفت... ما... حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا... احوال آن جانب را مطالعه کنیم. ( تاریخ بیهقی ). سلطان مسعود را آن حال مقرر گشت.( تاریخ بیهقی ).