معنی کلمه امیر در لغت نامه دهخدا
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ ازپس دیدنْش روا باشد و شاید.رودکی.بسا که مست در این خانه بوده ام شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیرو بیوک.رودکی.آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن دگر نتواند فراز کرد.ابوشکور.به ابر رحمت ماند همیشه کف امیر
چگونه ابر، کجا توتکیش باران است.عماره.گو ای گزیده ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.منوچهری.چون بمیان سرای برسید حاجیان دیگر پذیره آمدند و او را پیش امیر بردند. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 ). امیرفرمود تا کمر شکاری آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 139 ). یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود... ( تاریخ بیهقی ص 141 ). امیر خداوند پادشاهست هرچه فرمودنیست بفرماید. ( تاریخ بیهقی ص 178 ) .
گر خطیر آن بُوَدی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی - محقق ص 218 ).
خلل از ملک چون شود زایل
جز برای وزیر و تیغامیر؟ناصرخسرو ( ایضاً ص 198 ).دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت
بی من قدح بدست نگیرد همی امیر.ناصرخسرو ( ایضاً ص 102 ).ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن بپیشت امیر.ناصرخسرو ( ایضاً ص 198 ).اگرچه بر دل مردم خرد امیر شده ست
ضمیر روشن تو بر خرد شده ست امیر.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 397 ).میرمیرت بر زبان بینند پس در وقت ورد
یا مخوان فوّضت امری یا مگو کس را امیر.سنایی ( دیوان چ امیرکبیر ص 164 ).