امیر محمد

معنی کلمه امیر محمد در لغت نامه دهخدا

امیرمحمد. [ اَ می م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) پسر سلطان محمود غزنوی بود که چندی بعد از پدر به تخت شاهی نشست. رجوع به محمد و غزنویان ، و فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض شود.

معنی کلمه امیر محمد در فرهنگ فارسی

پسر سلطان محمود غزنوی بود

معنی کلمه امیر محمد در فرهنگ اسم ها

اسم: امیرمحمد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: amir mohammad) (فارسی: اميرمحمّد) (انگلیسی: amir-mohammad)
معنی: ترکیب دو اسم امیر و محمد ( پادشاه و ستوده )، امیر بسیار تحسین شده و پادشاه ستایش شده، ( عربی ) امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده و، کسی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله حاکم و سرور اوست

معنی کلمه امیر محمد در ویکی واژه

امیر محمد (جمع امیر محمد‌ها)
# نامی ترکیبی (امیر + محمد) برای پسران (نامی رایج در میان ایرانیان مسلمان)

جملاتی از کاربرد کلمه امیر محمد

چون امیر محمد ایداجی به یزد رسید سادات یزد به استقبال او رفتند و امیر محمد مردی به نام بلغری را به داروغگی شهر گذاشت.
اسمش امیر محمد امین. از طایفهٔ ترکمانیه بوده ودر کاشان تحصیل نموده. در حکمت از تلامذهٔ ملامیرزا جان شیروانی است و معاصر شاه طهماست صفوی است. مدتی سیاحت کرده، آخرالامر پا به دامن قناعت درآورده، منزوی زاویهٔ فقر و فنا شد. در سنهٔ ۹۶۹در لاهیجان گیلان وفات یافت. اشعار بسیار دارد. این چند بیت از اوست:
و دیگر که بو نصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، بی آنکه مخدوم‌ خود را خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را، رحمة اللّه علیه، نگاه داشت بهمه چیزها، که دانست تخت ملک پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اکفاء آن را احتمال نکنند تا بپادشاه چه رسد، همچنان که جعفر برمکی‌ و این طبقه وزیری کردند بروزگار هرون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود که از آن این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که محال‌ است روباهان را با شیران چخیدن‌ . و بو سهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب‌ امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی- فضل جای دیگر نشیند - اما چون تعدّیها رفت از وی که پیش ازین در تاریخ بیاورده‌ام- یکی آن بود که عبدوس را گفت: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بر دار باید کرد»- لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین‌ نشست. و بو سهل و غیر بو سهل درین کیستند؟ که حسنک عاقبت تهوّر و تعدّی خود کشید.
و سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم، علیه السّلام که یکدیگر را بر خیره‌ میکشند و می‌خورند از بهر حطام عاریت‌ را و آنگاه خود می‌گذارند و می‌روند تنها بزیر زمین با وبال‌ بسیار، و درین چه فایده است یا کدام خردمند این اختیار کند؟ و لکن چه کنند که‌ چنان نروند که باقضا مغالبت‌ نرود- و دختری از آن قدر خان بنام امیر محمد عقد نکاح کردند که امیر محمود، رضی اللّه عنه، در آن روزگار اختیار چنان می‌کرد که جانبها بهر چیزی محمّد را استوار کند، و چه دانست که در پرده غیب چیست؟ پس چون امیر محمّد در بند افتاد و ممکن نگشت آن دختر آوردن، و عقد نکاح تازه بایست کرد بنام امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خلوتی کرد روز دوشنبه سوم ماه ربیع الاوّل این سال با وزیر خواجه احمد و استادم بو نصر و درین معنی رأی زدند تا قرار گرفت که دو رسول با نامه فرستاده آید یکی از جمله ندماء و یکی از جمله قضاة، عهد و عقد را، و اتّفاق بر خواجه بو القاسم حصیری که امروز بر جای است، و بر جای باد و بر بو طاهر تبّانی که از اکابر تبانیان‌ بود و یگانه در فضل و علم و ورع‌ و خویشتن داری و با این همه قدّی و دیداری‌ داشت سخت نیکو و خطّ و قلمش‌ همچون رویش‌ - و کم خطّ در خراسان دیدم به نیکوئی خطّ او، و آن جوانمرد سه سال در دیار ترک ماند و بازآمد بر مراد، چون به پروان‌ رسید، گذشته شد، و بیارم این قصّه را بجای خویش و استادم نامه و دو مشافهه‌ نبشت درین باب سخت نادر و بشد آن نسخت، ناچار نسخت کردم آن را که پیچیده کاری‌ است تا دیده آید. و نخست قصّه‌یی از آن تبانیان برانم که تعلّق دارد بچند نکته پادشاهان و پس از آن نسختها نبشته آید، که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود و من کار خویش میکنم و این ابرام‌ میدهم، مگر معذور دارند.
رهبر داعش با چند نام مختلف ابو حمزه القریشی، و امیرمحمد عبدالرحمان المولا الصلبی معرفی می‌شد. اطلاعات دقیقی از نام و هویت او وجود ندارد بطوریکه حتی از اعضای داعش نیز مخفی نگه داشته می‌شد. روزنامه گاردین به نقل از منابع اطلاعاتی نوشت: سرکرده جدید داعش در واقع یکی از بنیان‌گذاران این تشکیلات تروریستی و تئوری‌پردازان برجسته آن بوده و احتمال فرضی نام واقعی‌اش «امیر محمد عبدالرحمان المولی الصلبی» بود.
این دودمان سلسه‌ای از امرا بود که پس از درگذشت ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان مغول در قسمتی از ایران حکومت کرد. بنیانگذار آن امیر محمد بیگ جانی قربان است.
خاندان خُزیمه علم یا خاندان علم، حکمرانان عرب‌تباری بودند که قرن‌های متمادی، در منطقهٔ قهستان شرقی- بیرجند، زیرکوه و سیستان حکمرانی می‌کردند. در میان بانفوذترین افراد این طایفه می‌توان از اسماعیل خان عرب خزیمه حاکم قاینات و سردار نادر شاه افشار، امیر علم خان اول حاکم قرینات و سردار لشکر نادرشاه و مدعی پادشاهی پس از وی، امیر علم خان سوم حاکم قاینات و سیستان و ملقب به امیر تومان از طرف ناصرالدین شاه قاجار، امیر اسماعیل خان شوکت الملک اول حاکم قاینات، امیر محمد محتشم خان رئیس ایل عرب خزیمه، امیر محمد ابراهیم خان علم شوکت الملک دوم حاکم قاینات و امیر اسدالله علم نخست‌وزیر و وزیر دربار نام برد.
اندکی بعد سید عضدالدین یزدی، رئیس شحنه فارس، سعی کرد از آشفتگی اوضاع کشور، بر اثر مرگ اولجایتو و آغاز سلطنت ابوسعید، استفاده کرده و یزد را متصرف بشود. اما از ورودش به شهر ممانعت به عمل آوردند و وقتی این خبر به سلطان ابوسعید رسید، از سید عضدالدین رنجید و حاکم یزد، اتابک حاجی شاه، و امیر محمد را مأمور کرد تا سید عضدالدین را مجازات کنند. سپاه امیر محمد و سید عضدالدین در صحرای یزد با هم روبرو شدند، اما سید عضدالدین در خود قدرت مقاومت در برابر سپاه امیر محمد را ندید و از میدان جنگ گریخت و به دربار سلطان پناه برد. او کوشش کرد تا امیر محمد را در نزد سلطان مقصر قضیه نشان دهد. اما موفق نشد و خود مقصر شناخته شد. این نخستین پیروزی مهمی بود که آل مظفر به‌دست‌آورد.
در همین سال سلظان ابوسعید، به ترغیب خواجه غیاث الدین محمد پسر خواجه رشیدالدین، حکومت یزد را به امیر محمد مظفر می‌دهد. مورخان این واقعه را نقطه شروع حکومت آل مظفر و حکومت مستقل امیر محمد مظفر می‌دانند.
و این دو تن برفتند، با بگتگین بگفتند که بچه شغل‌ آمده‌اند که بی‌مثال‌ وی کسی بر قلعت نتوانستی شد . بگتگین کدخدای‌ خویش را با ایشان نامزد کرد و بر قلعت رفتند و پیش امیر محمد شدند و رسم خدمت‌ را بجای آوردند. امیر گفت: خبر برادرم چیست و لشکر کی خواهد رفت نزدیک وی؟ گفتند: خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روزه همه لشکر بروند و حاجب بزرگ بر اثر ایشان‌ و بندگان بدین آمده‌اند؛ و نامه بامیر دادند. برخواند و لختی تاریکی‌ در وی پیدا آمد. نبیه گفت: زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است، حقّ امیر را نگاه دارد و مهربانی نماید، دل بد نباید کرد و بقضای خدای، عزّ و جلّ، رضا باید داد؛ و از این باب بسیار سخن نیکو گفت و فذلک‌ آن بود که بودنی بوده است‌، بسر نشاط باز باید شد که گفته‌اند:
«و قضای ایزد، عزّوجلّ‌، چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی در آن باشد که بفرمان وی است، سبحانه و تعالی‌، گردش اقدار و حکم‌ او راست در راندن منحت‌ و محنت و نمودن انواع کامکاری‌ و قدرت و در هر چه کند عدل است و ملک روی زمین از فضل‌ وی رسد ازین بدان و از آن بدین‌ الی ان یرث- اللّه الارض و من علیها و هو خیر الوارثین‌ . و امیر ابو احمد، ادام اللّه سلامته‌، شاخی بود از اصل دولت امیر ماضی‌، انار اللّه برهانه‌، هر کدام قویتر و شکوفه آبدارتر و برومندتر که بهیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد، اگر کسی از خدمتگاران خاندان و جز ایشان در وی‌ سخنی ناهموار گوید، چه هر چه گویند، باصل بزرگ‌ بازگردد. و چون در ازل رفته بود که مدتی بر سر ملک‌ غزنین و خراسان و هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدّش بود، رحمة اللّه علیهما، ناچار بباید نشست و آن تخت بیاراست و آنروز مستحقّ آن بود و ناچار فرمانها داد در هر بابی، چنانکه پادشاهان دهند و حاضرانی که بودند از هر دستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاه داشتند. چون مدّت وی سپری شد و خدای، عزّوجلّ، شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولی عهد بحقیقت‌ بود به بندگان ارزانی داشت‌ و سایه بر مملکت افکند که خلیفت‌ بود و خلیفت خلیفت مصطفی‌، علیه السّلام، امروز ناچار سوی حق شتافتند و طاعت او را فریضه‌تر داشتند. و امروز که نامه تمام بندگان بدو مورّخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطّفه‌ها بخط عالی بود و امیر محمد را بقلعه کوهتیز موقوف کردند، سپس آنکه همه لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره‌ رفت و وی‌ گفت: او را بگوزگانان‌ باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن بدرگاه عالی برد و آخر بر آن قرار گرفت که بقلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع‌ ایشان از خدمتگاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد بباب وی؛ و بنده بگتگین حاجب‌ باخیل‌ خویش و پانصد سوار خیاره‌ در پای قلعت است در شارستان رتبیل‌ فرود آمده نگاهداشت قلعه را تا چون بندگان غایب شوند از اینجا و روی بدرگاه عالی آرند، خللی نیفتد؛ و این دو بنده‌ را اختیار کردند از جمله اعیان تا حالها را چون از ایشان پرسیده آید، شرح کنند.
در ۷۲۹ ق / ۱۳۲۹ م امیر محمد به کرمان رفت و در آنجا قتلغ مخدوم شاه خان، دختر قطب‌الدین شاه قراختایی را به زنی خواست. چون قتلغ مخدوم شاه در این هنگام در شیراز روزگار می‌گذراند، مبارزالدین به آنجا رفت و با وی پیمان زناشویی بست و سپس راهی یزد شد.
در جوانی در شهر نیشابور که مرکز فرهنگی مهمی در آن عصر بود، به تحصیل پرداخت. پس از آن به «دیوان رسالت» دربار محمود غزنوی پیوست و ۱۹ سال زیر نظر استادش بونصر مشکان کار کرد و دستیار او شد. وظیفهٔ نگاهیهٔ رونوشت از نامه‌های مهم دربار برعهدهٔ بیهقی بود، بنابراین از سال ۴۱۲ تا ۴۷۰ هجری قمری (۱۰۲۱ تا ۱۰۷۷ میلادی) از نزدیک در جریان و شاهد روند امور در بخشی از دوران سلطنت محمود غزنوی و پس از آن در دوران سلطنت امیر محمد غزنوی، مسعود غزنوی اول، مودود غزنوی، مسعود غزنوی دوم، علی غزنوی (معروف به بهاءالدوله)، عبدالرشید غزنوی، طغرل غاصب، فرخزاد غزنوی و ظهیرالدوله ابراهیم غزنوی بود.
امیر برادر را دل قوی باید داشت و هیچ بدگمانی بخویشتن راه نباید داد که این زمستان ببلخ خواهیم بود و بهارگه‌ چون بغزنین آییم تدبیر آوردن او برمدار که‌ ساخته آید. باید که نسخت آنچه با کدخدایش بگوزگانان فرستاده است از خزانه، بدین معتمد داده آید. و نیز آنچه از خزانه برداشته‌اند بفرمان وی، از زر نقد و جامه و جواهر، و هر جائی بنهاده‌ و با خویشتن دارد و در سرای حرم‌ باشد بجمله بحاجب بگتگین سپرده شود تا بخزانه بازرسد. و نسخت آنچه بحاجب دهند بدین معتمد سپارد تا بر آن واقف شده آید.» و امیر محمد، رضی اللّه عنه، نسختها بداد، و آنچه با وی بود و نزد سر پوشیدگان حرم‌ بود از خزانه بحاجب سپرد، و دو روز در آن روزگار شد تا ازین فارغ شدند. و هیچکس را درین دو روز نزدیک امیر محمد بنگذاشتند.
و هر روز حاجب علی بر نشستی و به صحرا آمدی‌ و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه، خداوندان شمشیر و قلم‌ به جمله بیامدندی و سواره بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ‌ حدیث کردندی و اگر از جانبی خبری تازه گشتی، باز گفتندی و اگر جانبی را خللی افتاده بودی، به نامه و سوار دریافتندی‌، چنانکه حکم حال و مشاهده واجب کردی‌ و پس بازگشتندی سوی خیمه‌های خویش و امیر محمد را سخت نیکو می‌داشتند و ندیمان خاص او را دستوری‌ بود نزدیک وی می‌رفتند، همچنان قوّالان‌ و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین‌ می‌بردند.
بعضی از معمرین، مقبره مذکور را به شیخ تیمور نسبت می‌دهند که نمی‌تواند مورد قبول باشد؛ زیرا طبق وقف نامه موجود امام زاده حمزه رضا (ع) به تاریخ «شهر ذیقعده الحرام سنه ۱۰۴۵ هـ.ق.» که با خط بسیار زیبایی نگاشته شده‌است. واقف املاک، شخصی به نام امیر محمد شیخ تیموری، پسر شیخ حسن تیموری از اعقاب میر درویش حسن زیارتی، متولی و خادم امام زاده حمزه رضا (ع) ذکر شده که بیش از ۲۰ نفر از بزرگان و معتمدان محلی وقت، این وقف نامه با ارزش را امضاء و مهر کرده‌اند. البته این احتمال وجوددارد که جنازه میردرویش حسن ـ جد بزرگ شیخ تیمور ـ را داخل مقبره تیموری دفن کرده باشند.
تیمور گورکانی در آغاز کار خود مدتی به زندان امیر علی بیگ برادر امیر محمد بیگ حاکم جانی قربان در کلات افتاد و بیش از یکماه در آن زندان ماند، تیمور در شرح حال خود از حیوانات موذی این زندان شکایت کرده‌است ولی از امیر محمد بیگ برادر وی به نیکی یاد نموده است.