امکن

معنی کلمه امکن در لغت نامه دهخدا

امکن. [ اَ ک َ] ( ع ن تف ) بامکانت تر و بامرتبه تر. ( ناظم الاطباء ). تواناتر. ( فرهنگ فارسی معین ): والانکار بالید [ فی نهی المنکر ] امکن و الا باللسان و الا بالقلب. ( معالم القربة ). || جادارتر. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه امکن در فرهنگ معین

(اَ کَ ) [ ع . ] (ص تف . ) تواناتر، جادارتر.

معنی کلمه امکن در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - تواناتر . ۲ - جادارتر .

معنی کلمه امکن در ویکی واژه

تواناتر، جادار

جملاتی از کاربرد کلمه امکن

و چون تأمل در اینها نمود، خود را خواهی نخواهی از آنها نگاهدارد بلکه فواید ضد اینها را که خوش کلامی و دلجوئی است به نظر درآورد و بر آن مواظبت نماید، تا ملکه او گردد و هر که لذت خوش کلامی با مردم را دانست و فواید آن را فهمید ظاهر آن است که مهما امکن از آن تعدی نکند.
همچنان که مروی است که «لقمان به نزد داود علیه السلام آمد در وقتی که او زره می ساخت و پیش از آن، لقمان زره را ندیده بود، تعجب کرد که فایده آن چه چیز است، خواست بپرسد، دانائی و حکمت، او را مانع شد و خودداری نمود چون داود علیه السلام فارغ شد، برخواست و زره را پوشید و گفت: زره خوب چیزی است از برای وقت حرب لقمان گفت: خاموشی، خوب چیزی است و کم است کسی که آن را بجا آورد» و مخفی نماند که سبب امثال این سخنان بی فایده، یا حرص بر شناختن چیزهای بی فایده است یا خوش مشربی کردن، تا مردم به صحبت او میل کنند یا گذرانیدن وقت و به سر رسانیدن روز و شب و همه اینها از پستی قوه شهویه، و زبونی آن، و متابعت هواهای نفسانی است و علاج آن، بعد از متذکر شدن مذمت آن، و مدح ضد آن، که خاموشی است، و یادآوردن اینکه مرگ در پیش روی آدمی است و هر کلمه ای که از دهن آدمی بیرون آید محاسبه آن خواهد شد و اینکه سرمایه کسب سعادات، وقت و انفاس است و اینکه زبان، دامی است که به آن می توان حورالعین را به دام آورد، آن است که از مردم، مهما امکن گوشه گیری اختیار کند و خود را بر سکوت و خاموشی، حتی از چیزهائی که فایده کمی دارد بدارد، تا زبان او عادت کند به ترک سخنان بی فایده و هر سخنی که می خواهد بگوید ابتدا در آن فکر کند و ببیند اگر فایده دینی یا دنیائی دارد بگوید و الا خاموش باشد و بعضی در دهان خود سنگی می گذارده که متذکر باشد و سخن بی فایده و فضول نگوید.
لب درین بستانسرا چون غنچه گل وامکن کز زبان خویش باشد مرغ گویا در قفس
عاجزم از مدح شاه و می‌ نتوانم کش بستایم همی به مهماامکن
زلف شوریده رامکن در بند کان خود الا چنان نمی باید
و مخفی نماند که حق برادر بزرگتر بر کوچکتر نیز عظیم، و بر اهل ایمان ملاحظه آن لازم، و اطاعت او را مهما امکن از دست ندادن اولی است.
خواجه بوبکر مؤدب گفت که روزی شیخ با خطیب کوفی سخنی می‌گفت آهسته، پس روی سوی من کرد و گفت می‌شنودی که چه می‌گفتیم؟ گفتم نه. شیخ گفت می‌گفتیم: العجزُ عجزان التوانی فی الامر اِذا امکن والجد فی طلبه اذافات و در آن ساعت کی شیخ این سخن می‌گفت قوّال این مصراع می‌خواند: ولاتسقنی سراً اذا امکن الجهر.
تو در دیار خود از خسروان مملکتی رهامکن که: به کلی اسیر آز شوی
پس آنچه کرده ترا امر و نهی ما امکن بباید از پی آن خویش را گرفتن راست
مشتم اندر پیش مردم وامکن پرده داری کن مرا رسوا مکن