معنی کلمه امکان در لغت نامه دهخدا
- در امکان آمدن ؛ ممکن بودن. میسر بودن : در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند. چندان تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. ( کلیله و دمنه ). اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. ( کلیله و دمنه ). اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نیاید. ( کلیله و دمنه ).
- در امکان بودن ؛ ممکن بودن. امکان داشتن :
و ما ابرّءُ نفسی ولا ازکیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است.سعدی.نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست.( بوستان ).و اینکه گویند: ما امکنه عندالامیر، شاذ است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || رویانیدن جایگاه گیاه مکنان را. ( از اقرب الموارد ). || آسان بودن. میسر بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). تیسر : هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسیدبی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ). || ( اِمص ) احتمال. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || توانایی و قدرت. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). طاقت و قدرت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
بیمکان لاجرم در دین و دنیا
مکانت یافتستم پیش از امکان.ناصرخسرو.محمدت خر که روز اقبال است
مکرمت کن که روز امکان است.مسعودسعد.حرّی که من از عنایت رایش
با حاصل و دستگاه و امکانم.مسعودسعد.آنقدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم. ( کلیله و دمنه ).