معنی کلمه امه در لغت نامه دهخدا
ای ترا تنبک آمه نی خامه
لوح تعلیم تخته نرد است.طرطری.|| اَمنه ، به معنی پشته هیزم و شاید یکی از دو کلمه آمنه و آمه بدین معنی ، مصحف دیگری باشد.
آمه. [ آم ْ م َ ] ( ع ص ) شکستگی سر که میان او و میان دماغ پوستکی تُنُک ماند. ( السامی فی الاسامی ). مأمومه.
آمه. [ م َ ] ( ع اِ ) فراخی سال. || باران. || آنچه می برند از ناف کودک یا خرقه ای که کودک را درآن پیچند. || آنچه برمی آید با کودک زمان زادن. || عیب. نقصان. || ذلت.
امه. [ اَم ْه ْ ] ( ع مص ) پیمان کردن. ( از شرح قاموس ). عهد کردن و پیمان نمودن. ( از منتهی الارب ). امه الرجل امهاً ( از باب نصر )؛ عهد کرد و پیمان نمود آن مرد. ( ناظم الاطباء ). || اُمِه َ الرجل ( بطور مجهول )؛بی عقل گردید آن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
امه. [ اَ م َه ْ ] ( ع مص ) فراموش کردن. ( از منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ) ( از ناظم الاطباء ). || ( حامص ) فراموشی. و از آنست در قرأت بعض مردم :و اذکر بعد امه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . || اقرار دادن و اعتراف کردن. ( از شرح فارسی قاموس ). اقرار کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( حامص ) اقرار و اعتراف. ( ناظم الاطباء ). || امهت الغنم امهاً و امیهةً؛آبله برآورد گوسفند. ( از منتهی الارب ). اُمهت ( بطور مجهول )؛ آبله برآورد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
امه. [ اُ م ِ ] ( اِخ ) ازشخصیتهای داستان معروف ادیسه است ، و خدمتگزار باوفا و سرپرست دسته های اولیس بود. رجوع به لاروس شود.