امعان

معنی کلمه امعان در لغت نامه دهخدا

امعان. [ اِ ]( ع مص ) دور اندیشیدن در کاری. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). دور اندیشیدن. ( آنندراج ). گویند: امعن فی الامر؛ دور اندیشید در کار. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری یعنی در کاری غور کردن. ( غیاث اللغات ).
- امعان نظر ؛ نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. ( ناظم الاطباء ). نیکو نگریستن و دوراندیشی و تحقیق و دقت نظر در مطلبی :
زاین همی گوید نگارنده فکر
که بکن ای بنده امعان نظر.مولوی.امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دیدم. ( گلستان ، مقدمه ). || بردن حق کسی را و منکر آن شدن و اقرار کردن به آن ، از اضداد است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گویند: امعن بحقه ؛ برد حق او را و منکر آن شد و یا اقرار کرد به آن. ( از منتهی الارب ). حق کسی ببردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن اسب در دویدن. || نهان شدن سوسمار در اقصای سوراخ خود. || بسیار شدن مال کسی و کم شدن آن ، از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || روان شدن آب و سیراب شدن زمین. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).بسیار شدن آب روان در وادی. ( از اقرب الموارد ). رفتن آب و روانیدن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). روان و جاری شدن آن. ( از اقرب الموارد ). || روان گردانیدن آب. ( از اقرب الموارد ). به این معنی لازم و متعدی است.

معنی کلمه امعان در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دقت کردن . ۲ - غور کردن . ۳ - (اِمص . ) دوراندیشی ، دقت .

معنی کلمه امعان در فرهنگ عمید

غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری.

معنی کلمه امعان در فرهنگ فارسی

دوراندیشیدن، غورکردن ، دقت ودوراندیشی درکاری
( مصدر ) ۱ - ژرف دیدن ژرف نگریستن . ۲ - دور رفتن دور راندن. ۳ - دور اندیشی دقت . یا امعان نظر . ۱ - نگاه کردن با زیرکی و فراست بدقت نظر کردن . ۲ - غوررسی دقت .

معنی کلمه امعان در ویکی واژه

دقت کردن.
غور کردن.
دوراندیشی، دقت.

جملاتی از کاربرد کلمه امعان

حسن رسته خودفروشی بیاراست، عشق طاقت پرده پوشی نیاورد، بیک سو سودای جلوه گری بود، دگر سو غوغای پرده دری. تا ماه کنعان از چاه و زندان بجاه عزت رسید و پیر کنعان را در بیت احزان هم چنان با محنت و حزن عادت و انس بود که پیک بشیر در آمد و بوی حبیب بیاورد آن زمان پایه اقبال و جاه حسن و آیت تاثیر عشق و حزن بغایت قصوری رسیده بود که هر سه یک بار در ملک مصر جمع گشتند و هر چند در طی آن عهد خسرو حسن را در ملک صباحت بیش از پیش مجال عرض جمال دست داد و در منظر وجو یوسف جلوه شکوهی نمود که ناظران را دست طاقت بریده ماند و سامعان را انگشت حیرت گزیده، ولیکن بعلم اشراق علوی مستشعر بود که جلوه جمالش را بر وجه کمال عرض گاهی دیگر مقرر است که این خود منظری از مناظر اوست و هر دو عالم مظهری از مظاهر او.
و مرید باید که در سماع حرکت بتکلف نکند و دل خویش بامعانی بیت و اشارات نغمات نی حاضر دارد. و بهر وارد که بر دل آید یا بهر حالت که روی نماید در حرکت نیاید. تا تواند سماع بدل فرو میخورد اگر بروی غالب شود و بی اختیار او را در حرکت آورد آنگه روا بود. و در موافقت یاران تو اجد هم روا داشته‌اند چون از رعونت نفس خالی باشد. و در سماع آداب بسیارست که این موضع تحمل آن نکند. اما تا تواند حرمت یاران گوش دارد تا دلی از حرکات او نخراشد. و سماع از سر شرب نکند و در کتمان معنی و ترک دعاوی کوشد. و در کل احوال منتظر الهامات حق باشد تا آنچ کند بنور الهام کند نه از ظلمت طبع. و ابتدا درین مقام صلاح و فساد احوال خویش بالهام توان دانست و در وسط مقام باشارت حق.
ز نقصان بصیرت طامعان را نیست پروایی که چشم کور گردد کاسه دریوزه سایل را
حکیم راه به قدر بلند او نبرد زمن اقامت برهان زسامعان تحسین
استاره‌ها چون کاس‌ها مانند زرین طاس‌ها آراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستی
حنانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین آن دم که شد منبرنشین بر سامعان گوهر فشان
من ابکم و سامعان اصم، نیست از صحبت بکم بهره ور صم
گر سخن گوید سخندان باید اندر پیش او تامعانی یاد گیرد تا نکتها بشمرد
و هیچ کار سخت تر از وزارت سلطان نبود که به مکان او منافست بسیار کنند و حساد او اولیای سلطان باشند که در منازل و مداخل با او مساهم و مشارک باشند، و پیوسته طامعان منصب او منتهز فرصتی، حبایل باز کشیده و مترصد ایستاده، و هیچ سلاح او را چون صحت و استقامت نبود چه در سر و چه در علانیت؛ و باید که اگر وقوف یابد بر کید حاسدی یا سعایت معاندی بظاهر چنان فرانماید که او را بدان هیچ مبالات نیست، و در حضرت مخدوم خشمی و کینه ای از ایشان اظهار نکند که مؤکد سخن ایشان گردد، و اگر در مقام سؤال و جواب و مناظره و جدال افتد جواب به وقار و حلم و حجت گوید که غلبه همیشه حلیم را بود.
بلکه کرده ز جود زود نه دیر دیده حرص طامعان همه سیر