نام یکی از قبایل صحرانشین متافیزیک و مهم پیش از دوران پادشاهی ماد، شاید اسکیتها. خصوصیات و ویژگی قبیله امردان در چند چیز بود، ↑ کیش مورد بحث با کیش دوران ساسانیان و زرتشتیگری امروزی کاملا متفاوت بود شاید منظور آیین خضر پیامبر باشد
جملاتی از کاربرد کلمه امردان
از سفره چرخ لقمه کام نامردان را شود سرانجام
قانع از دنیا به رنگ و بو شدن سخت نامردانه می دانیم ما
من ننگِ زنان مستحاضه شدهام کو گردنِ امردان که بارِ تو کشد
عارفی دید دنیا را در عالم رؤیا دختر جمیله با قامت رعنا داغهایش بر جبین مبین و جراحتها بر پشت پای نگارین پرسید که این داغ چراست و این جراحت از کجاست گفت بسیاری از جوانمردان هستند که از شراب قرب الهی مستند گل مراد نچینند جز از گلشن و غنچه دل نشکفند جز به نسیم عنایت چندانکه باب طلب بخواستگاری ایشان میگشایم و جبین مبین بر زمین تمنا میسایم باری نظر ملاطفت جز بکراهت نمیگشایند و قبول مزاوجت و مواصلت من ننمایند چون مرهم وصلم از ایشان حاصل نیست داغهای چنین برجبینم باقیست و بسیاری از نامردان میباشند که تخم محبت من در دل می پاشند قدم نمیزنند جز به قفای من و نظر نمیکنند جز بلقای من پیوسته بطلبکاری من مسرورند و از مقام قرب ذوالمنن دور چندانکه بوسه ها از پای من میربایند و جبین تمنامیسایند نه ایشان را از مواصلت سودیست و نه مرا از ملاطفت ایشان بهبودی جراحتیکه از پای من روانست از اثر بوسه ربائی و جبین سائی ایشانست
مردی نبود کشتن نامردان ورنی برجمله اعداش مظفر کنمی من
نیستم چو نامردان در لباس رعنائی سرکش و سرافرازم شعله سان به عریانی
شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود
کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود
چند ازین هایهوی بیدردان؟ زنگ مردی و بوی نامردان؟
به امید اجابت التماسی پیشت آوردم جنابت چون رواساز مراد نامردان شد