معنی کلمه امر در لغت نامه دهخدا
امر. [ اَ ] ( ع مص ) فرمودن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل )( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). ضد نهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دستور دادن. ( فرهنگ فارسی معین ).
امر. [ اَ ] ( ع اِ ) فرمان. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ). حکم. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ فارسی معین ). فرمایش. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، اوامر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
گفتم به امر ایزد مأمور گشت خلق
گفتا به امر باشد مأمور و مؤتمر.ناصرخسرو.یاعلی سر من در کنار گیر که امر خدا برسد چون جانم برآید بدستش بگیر. ( قصص الانبیاء ).
بی امر خدا و کف موسی
نتوان کردن ز چوب ثعبان.خاقانی.امر امر آن فلان خواجه ست هین
چیست یعنی با جز او کمتر نشین.مولوی.نیم خرگوشی که باشد کو چنین
امر ما را افکند اندر زمین.مولوی.پرستار امرش همه چیز و کس.سعدی.- امر به معروف ؛ امر کردن به کارهای نیک که در اسلام معروف شناخته شده ، مانند نماز و روزه و حج و زکوة وغیره. ( فرهنگ فارسی معین ). وادار کردن کسی را بر اجرای ضروریات دین. ( ناظم الاطباء ). امر به معروف مأخوذ است از قول خداوند که فرماید : ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون. ( قرآن 100/3 )؛ یعنی باید از شما گروهی باشند که خلق را به خیر دعوت کنند و به کار پسندیده فرمان دهند و از کار زشت باز دارنداین گروهند که رستگاری دو جهانی دارند. امر به معروف ( و همچنین نهی از منکر ) بر هر مسلمان بالغ و عاقل در صورت وجود چهار شرط، واجب می شود: اول آنکه امر کننده به معروف و نهی کننده از منکر خود دانا به احکام باشد. دوم آنکه به تأثیر سخن خود امیدوار باشد. سوم آنکه کسی که امر بمعروف و نهی از منکر می شود در ادامه عمل خود اصرار داشته باشد. چهارم آنکه امر بمعروف و نهی از منکر موجب خطر یا فسادی نگردد : چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند. ( تاریخ بیهقی ). و رجوع به نهی و نهی از منکر شود.